برترین خرد، شناخت آدمی به خویش است . هرکه خود را شناخت، خرد ورزید و هرکه نشناخت گمراه شد . [امام علی علیه السلام]


نمیدانم چرا محرم امسال برایم متفاوت است. در دلم قیامتی بپا میشود وقتی به مصائب مولا یمان در روز عاشورا فکر میکنم . عجیب دلم میخواهد که خودم روضه بخوانم.

چند سال بود که چون محمدجواد خیلی کوچک بود در مراسم عاشورا و تاسوعا نمیگذاشت به حال خودم باشم ولی شکر خدا خودش امسال از عزاداران امام حسین (ع)است .

دیروز بالاخره توانستیم برویم هیئت .تازه حالمان بهتر شده .محمدجواد پیراهن مشکی پوشید وسربندی مزین به نام حضرت علی اصغر (ع) بر سرش گذاشت .

کسانی که بچه دارند در این روزها بیشتر دلشان میسوزد. وقتی از ناتوانی و ضعف کودکان مطلع باشی و وقتی با زبان و احساسات کودکان آشنا باشی شقاوت دشمن را متوجه میشوی . این روزها وقتی میببینم چقدر به فرزندم مهربانم دلم آتش میگیرد از اندیشه به اینکه با نازدانه های امام حسین (ع) چه کرد دشمن سفاک.

یا امام حسین(ع)

خودمان و فرزندانمان به فدای شما و فرزندانتان.مولای من میخواهم پسرم را با اندیشه های شما بزرگ کنم در تلاشم تا فرزندم به راهی برود که شما میپسندید و برایش آرزوی شهادت در این راه میکنم و برایش آرزوی حشر در سلک یاران و شیعیان شما مینمایم. مولایم ما را یاری کن تا در قیامت شرمنده شما وخانواده شما برانگیخته نشویم واز آنهایی نباشیم که تیر به خیام شما انداختند و دل شما را بدرد آوردند.آقایم داستان رشادت علی اصغر (ع) شما دلم را آتش میزند .شنیده ام دوپرونده ای که در روز قیامت قبل از بقیه پرونده ها مورد محاسبه قرلر میگیرد پرونده حضرت محسن (ع)مادرتان فاطمه زهرا (س) و حضرت علی اصغر (ع) شما است.و مطمئنم بشریت از این ظلم ها شرمنده خواهد شد.

وای وای از وقایع این دوروز .

...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:51 صبح     |     () نظر

سلام بر او که نسل او همه از پاکانند.

سلام بر سرور و سالار دین.

سلام بر جایگاههای برهانها وحجتهای الهی.

سلام بر پیشوایان شرافتمند.

سلام بر آن گریبانهای دریده.

سلام بر آن لبان خشکیده.

(زیارت ناحیه مقدسه)

                                                                                   

یزید که میشنود دختر حسین(ع)به دنبال سر پدر میگردد دستور میدهد که سررا به خرابه بیاورند.ورود سر بریده ئ امام به خرابه انگار اول مصیبت است .رقیه(س) خود را به روی سر می اندازد و پیچ و تاب میخورد . مینشیند و بر میخیزد برسر و صورت خود میکوبد. خم میشود و زانو میزند سر را در آغوش میگیرد و میبوید و میبوسد.میگرید و روی میخراشد. و با پدر به درد دل مینشیند وکیست که تاب شنیدن درددل کودکی سه ساله با سر پدر را داشته باشد ...

کودک میگرید و نوحه میکند تلاشهای اطرافیان برای آرام کردنش جواب نمیدهد .اما سرانجام کودک آرام میشود آرام آرام و برای همیشه ودر آغوش پدر و در بهشت خدا.

همه صیحه میکشند همه اسارت خود را از یاد برده اند از مصیبت تازه . چه داغهای سنگینی بر دل زینب کبری (س) و امام سجاد(ع)نشست در این ماه حرام .

آه. آه از این همه غم ...


______________________________________

 حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود، افسوس که بجای افکارش زخم های تنش را نشانمان داده اند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیده اند.

این جمله جمله ای است که این روزها زیاد رد و بدل میشود بین عزاداران حسینی .اما نکته ای هست که میخواهم بگویم و نظر شما را هم بدانم.

امام حسین (ع) نه تشنه ئ آب بود و نه لبیک انسانها که او سیراب بود از جام عشق و رحمت معبودش او میخواست ما را آگاه کند ایشان به منزله چراغی بودند که نورشان از ماورای تازیخ بر قلب جویندگان حقیقت میتابد و میگوید ولایت و امامت در خاندان رسول خداست .واز پیامبر به امام علی (ع) و سپس امام حسن(ع) وپس از ایشان به امام حسین(ع) وسپس به نه نفر از فرزندان از نسل امام حسین (ع)منحصر میشود.

واینست راه نجات و رستگاری.

زخمهای امام حسین(ع) از افکار او جدا نیست و اصلا به خاطر همین افکار او اینهمه زخم خورد.

و اگر ما یادش را با عزاداری زنده نگه میداریم بخاطر اینست که معصومان پس از امام حسین (ع) این روش را توصیه کرده اند چون عزاداری آنهم بر مظلوم از فطرت ما سرچشمه میگیرد و این باعث میشود یاد عاشورا سینه به سینه به نسلهای بعد انتقال یابد وموجب پرسش سوالهایی شود که جوابهایش همان افکار و اندیشه ها و اهداف مولایمان سید الشهدا(ع)باشد.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:49 صبح     |     () نظر

   

محرم در راه است و هوای دلم عجیب بارانیست.

غمی عظیم وشاید فراتر از دریا تمام زندگیم را فرا گرفته است .هرچه به محرم نزدیکتر میشویم تپش قلبم کوبنده تر میشود .اضطرابی مرا در هم میپیچد.انگار نمیخواهم باور کنم که واقعه عاشورا سالها پیش رخ داده .حالی عجیب دارم صدای "هل من ناصر ینصرنی؟"امام هراز چند گاهی در گوشم میپیچد. محمدجواد را که میبینم با خودم می اندیشم خدایا کودک سه ساله کجا تاب اینهمه سختی را دارد. عشق مادری که در قلبم زبانه میکشد با خودم میگویم وای از حال مادری که فرزندش را برای آب خوردن ببرند و خونین برگردانند.پیشترها اینها را اصلا درک نمیکردم .و حالا هم درک ما کجا و غم زینب کبری(س)کجا؟

                                                      


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:48 صبح     |     () نظر

امروز من و محمدجواد هوس گل بازی زد به سرمون . این شد که یه تخته گل بهداشتی و یه کاسه آب و چند تا وسیله برای شکل زدن روی گلها و یک روفرشی آوردیم و حسابی گل بازی کردیم.

عجیب اینکه محمدجواد گل بازی میکرد اما من حال عجیبی داشتم وقتی دستام گلی شد و گلها شروع به خشک شدن کردند و ترک خوردند یاد لحظه ای افتادم که برای پاسخگویی اعمالمان خاک آلود از زمین بیرون خواهیم آمد.

ترسیدم خیلی.

از اعمالم .از جاه طلبی ها. غرورها . حسادتها.غیبتها....

میشد سفر آدم ساده تر از این باشد

                                                 آدم به هوس خو کرد تا خسته ترین باشد


توصیه: گل بازی کنید .عبرت آموز است.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:47 صبح     |     () نظر

اعتراضات امروز طلاب حوزه های علمیه کشور بسیار با شکوه بود .نمیدانم از تلویزیون دیدید یا نه. باخودم می اندیشم که علما پدران مردمند .اینجوری مردم خیلی بهتر راه را از چاه تشخیص میدهند. مردمی که انقلاب کردند وشهید دادند وسالها ی سخت جنگ راگذراندند و حالا هم هر روز با توطئه ای روبرویند پیرو ولایت فقیه و دنباله رو علما بوده و هستند و چشمشان به حوزه ها است و اینجور روشنگریها و اعتراضات نشان دهنده در صحنه بودن حوزه هاست و همچنین دلگرمی مردم.

 

به هوش باشیم دشمن اینبار با توپ و تانک به جنگ نیامده.

جنگ صورت دیگری به خود گرفته وبصیرت و هوشمندی میطلبد .تحریمها و تحدیدها از بیرون واز درون تفرقه و زیر سئوال بردن اصول و ارزشها و اهانت و شکستن قداست اشخاص کلیدی و مورد احترام مردم و ایجاد یاس در مردم از دستاوردها و تلاشها یشان.

به هوش باشیم دشمن ما را ذلیل و عقب افتاده میخواهد.

اتحاد ما و پافشاری ما بر اصول و ارزشهای انقلاب دشمن را میترساند چون همینها باعث پیروزی ماست.

دشمن از اسلام میترسد چون اسلام اجازه نمیدهد اهداف ظالمانه دشمن پیش برود چون دشمن را رسوا میکند.

به امید پیروزی روز افزون و به امید روزی که صدای موعود (عج) از خانه کعبه بیاید.


 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:47 صبح     |     () نظر

همسر برگشته و زندگی ما روال آرامی به خود گرفته.یه لپ تاپ هم امانت گرفتم تا بتونم همچنان به نوشتنم توی این وبلاگ ادامه بدهم.

دیروز صبح وقتی ازخواب بیدار شدم احساس کردم دارم دچار افسردگی فصلی میشوم .حوصله هیچ کاری را نداشتم تا اینکه پدر همسر زنگ زد و گفت به همراه برادر همسر تصمیم دارند میهمان ما باشند .چون در خانه شان به مناسبت عید غدیر جشن زنانه ای برپا بود و مردها ناچار به ترک خانه شده بودند من هم که اصلا حال و حوصله لباس عوض کردن و بیرون رفتن از خانه را نداشتم ماندم تا از مهمانها پذیرایی کنم البته پذیرایی برای افطار (همه روزه بودند).جالب اینکه دیروز در خانه ما بجز من همه سید بودند(البته در خانه ما همیشه این روند برقرار است).

میهمانها مقداری غذا آورده بودند من هم یک چیزهایی اضافه کردم و افطاری آبرومندانه برگزار شد بعد از شستن ظرفها و و پذیرایی با چای و میوه ساعت حدود هفت بود که پدر همسر تصمیم گرفت به خانه شان برگردد . از ما خواست تا همراهش برویم ولی ما چون تازه بی ماشین شده ایم قبول نکردیم (کی میخواست آخرشب به آن سردی به خانه برگردد بی ماشین).

هنوز نیم ساعتی از رفتن میهمانها نگذشته بود که فکری به ذهن همسر رسید.

مامانم اینا دیروز نهارخانه پدربزرگم (پدرپدرم )بودند.همسر گفت" خیلی وقت است که مامانت اینا اینجا نیومدن میخوای بگیم اگه تو راهند شام بیان اینجا؟"

من نگاهی به ساعت انداختم که نزدیک هشت بود و گفتم "اما وقت برای شام پختن ندارم"

همسر با لبخندی فاتحانه(فاتح قلب من حتما)گفت "کاری نداره مگه یکبار به خواهرات و برادرت قول پیتزا نداده بودی؟پیتزا میگیریم .بدو اون تبلیغ پیتزا آفتاب و بیار تا بهش زنگ بزنم."

من که هم گیج شده بودم و هم هیجانزده و هم خوشحال .گشتم و شماره تلفن مربوطه را پیدا کردم بعد هم به مامانم اینا زنگ زدیم و آنها هم با کمال میل قبول کردند و تشریف آوردند وچه شامی شد کلی خنیدیم و حسابی خوش گذشت .

شب که میرفتم بخوابم خدا راخیلی شکر کردم  بخاطر خوشبختی ای که به ما هدیه کرده.روزی که با بیحوصلگی شروع کردم به برکت عید بزرگ پر از شادی شده بود .افتخار پذیرایی از سادات روزه در روز عید غدیر .خوشحال کردن پدرو مادر وخواهر ها وبرادرم وشبی شاد در کنار آنها بودن .فانتزی دوبار سفره شام انداختن در یک شب و...همسر هم دیروز شاد بود انگار خوشبختی همراه قطرات باران از آسمان می آمد.

خدایا به اندازه همه ذرات هستی شکر

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

?ـ همسر دست شما درد نکنه که به فکر ما هستی.

?ـ ازهمه دوستانی(مجازی و غیر مجازی) که در نبود همسر جویای حال ما شدند صمیمانه تشکر میکنم.

?ـ محمد جواد یه اسم جدید برای رنده اختراع کرده (خینج)به فتح خا و یا و سکون نون و جیم.!!! تازه میگه "خینج نوح نوح و زح زح میکنه" امان از دست این پسر.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:46 صبح     |     () نظر

سلام

یه خبر بد. لپ تاپم دچار نقص فنی شده و روشن نمیشود(همش تقصیر این سعودیهای پست قبل است).و از طرفی همسر هم از شنبه تشریف بردند ماموریت و دقیقا هم معلوم نیست که کی برمیگردند.

خلاصه اینکه حسابی در حال ترک اینترنت بازی هستم.

راستی هفته قبل دختر خاله همسر آمد و جواب آزمایش بچه اش را گرفت خدارا شکر که مشکل مهمی نبود و علت اصلی از کم خونی بچه بود(البته مادر بچه اساسی بد غذا است یعنی بجز بادمجان و کته ماست هیچ غذایی نمی خورد در تمام دوره بارداریش هم غذای اصلیش پفک بود!!!!)خدا مرگم بدهد چه خاله زنک شده ام.اما بهر حال با یکسری دواهایی که دکتر به بچه داده دیگر نیازی به عمل نیست.

محمدجواد کلی آقا شده با اینکه دلش برای پدرش تنگ شده اما خیلی رفتار خوبی از خودش نشان میدهد احساس میکنم دارد بزرگ میشود.دیشب میگفت "مامان من نمیروم مهد کودک چون خوش نمیگذره .میخوام برم دانشگاه کتاب بخرم بذارم توی جاکتابی"امروز عصر هم میگفت"مامان چشمای من آبیه پسرونه است اماچشمای تو وخاله صورتیه!!" .متوجه شده ام که هرچیزی را که دوست نداشته باشد میگوید دخترانه است.

در خانه تنها هستیم . اما زیاد مهم نیست .مهم اینست که در هر شرایطی مسولیتمان را درست انجام بدهیم و آنگونه زندگی کنیم که خدا از ما راضی باشد.

از همه کسانی که این چند روزه به فکرما بودند ممنونم.

راستی امروز آمده ایم مهمانی (خانه مادر و پدرم) و از آنجا آنلاین هستم .البته شب برمیگردیم خانه خودمان.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:45 صبح     |     () نظر

چند وقتی است که موهای محمدجواد را کوتاه نکرده ایم وموهایش حسابی بلند شده .راستش را بخواهید تا به حال من وهمسر خودمان در خانه موهایش را کوتاه میکردیم اما این دفعه تصمیم گرفتیم که آقا پسر را به آرایشگاه ببریم . اما از آنجایی که این هفته همسر حسابی درگیر کار بود و هفته دیگر هم دوباره تشریف میبرند به ماموریت تنها فرصت باقیمانده جمعه (دیروز)بود.اما متاسفانه آرایشگاهی که تصمیم داشتیم ببریمش تعطیل بود.

همسر پیشنهاد کرد که این دفعه هم در خانه موهایش را کوتاه کنیم .

ساعت سه بعد از ظهر بود وهمسر خواب بود. من هم بعد از انجام کارها و خواندن نماز رفتم چرتی بزنم که نق نق محمدجواد در آمد که "مامان نخوابی ها .چشماتو باز کن" اما من که صبح هم بعد ازنماز صبح بیدار مانده بودم ودرس خوانده بودم حسابی خوابم میآمدو اصلا نمتوانستم چشمانم را باز نگهدارم که صدای همسر را شنیدم که به محمد جواد گفت "بیا بریم حمام موهاتو کوتاه کنم" .

خیالم راحت شد گفتم یه چرت راحت میزنم که دیدم آمدند و سراغ شانه آبی را گرفتند. هرچه اظهار بی اطلاعی کردم فایده نداشت .آنقدر خوابم می آمد که احساس میکردم دارم بیهوش میشوم و همسر مرتب می آمد و قیچی و شانه و ... دیگر وسایل کار را طلب میکرد .داشتم عصبانی میشدم که ...

چشمتان روز بد را نبیند دیدم همسر فریاد زنان به سراغم آمد .

همسر:میناااااااااااااااااااااااااااااا.پاشو دیگه چقدر میخوابی .پاشو داغونش کردم .چسب زخم داریم .پاشو زودباش

مینا:(هراسان و وحشت زده)چی شده؟ چیکارش کردی ؟

همسر: سرشو تکون داد گوشش را قیچی کردم؟

مینا :چی ؟وای خداااااااااااا

به سمت حمام دویدم بالای گوش محمدجواد نیم سانتی بریده شده بود ولی خونریزی خیلی زیادی داشت.وچه ها برما گذشت تا بردیمش دکتر ...

خدا را شکر به بخیه احتیاجی نبود .الان همه چیز خوبست .فقط من و همسر گرفتار عذاب وجدانیم من به خاطر آن خواب لعنتی و همسر به خاطر قیچی کردن گوش محمدجواد.



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:44 صبح     |     () نظر

دیروزهوا ابری بود و حسابی دلم گرفته بود .اصلا حال و حوصله هیچ کاری رو نداشتم همش خوابم می آمد .تلویزیون هم که حسابی تعطیله فیلماش که دیر وقت شروع میشند در طول روز هم که همش برنامه کودک داره یا از این میزگردها یا سخنرانی یا مشاوره پزشکی و...

همسر نزدیکای ظهر بود که از محل کارش بهمون زنگ زد وقتی دید روحیم خراب شده کلی دلداریم داد و قرار شد شام مهمون همسر باشیم اما از آنجا که من تصمیم گرفته بودم استانبولی با قارچ بپزم تصمیمم را  عملی کردم چون میترسیدم که قارچهایی که یکهفته داخل یخچال مانده بودند خراب بشوند و آنوقت دچار عذاب وجدان بشوم و بیشتر حالم خراب بشود.

شب وقتی همسر آمد خانه و دید غذا پخته ام گفت"حالا که شام پخته ای پس بعد از شام بریم بیرون هات چاکلت(اگر اشتباه نکنم همان شیر کاکائو خودمان با کمی تزیینات)بخوریم. به نظر پیشنهاد خوبی بود آنهم در یک شب بارانی و رمانتیک.امااااااااااااااااااااا از آنجا که این آقا محمدجواد ناقلا خودش یک دولت مستقلی است به تنهایی. شام نخورد و قبل از خروج از خانه هرچه خواهش کردیم دستشویی نرفت که نرفت تا در یک موقعیت مناسب بتواند یک حال اساسی به ما بدهد یا بهتر است بگویم یک حال اساسی از ما بگیرد!!!!

لحظاتی بعد ما در یک مغازه کوچک و آرام و خلوت آیس پک بودیم همینکه نشستیم محمدجواد ناله اش به هوا رفت که من بستنی میخوام  و امان نمیداد تا سفارشمان را بیاورند همسر محمدجواد را بغل کرد وبرد بیرون و شروع کرد به توضیح دادن شرایط برایش وقتی سینی مخصوص مارا آوردند همسر محمدجواد را آورد وبستنی لیوانی بزرگ یا همان آیس پک را بدستش دادیم اما نتوانست با نی قرمز کلفتی که برایش در نظر گرفته بودند بستنی را بخورد به ناچار برایش قاشق گرفتیم و چشمتان روز بد را نبیند که بچه ام خودش را به یک بستنی توت فرنگی بزرگ تبدیل کرد و تلاشهای من برای بدست گرفتن اوضاع تقریبا بینتیجه بود همه جا و لباسها و دست و صورت هردویمان پر از بستنی بود .

مغازه تقریبا شلوغ شده بود همسر نوشیدنیش را تمام کرد اما من هنوز نتوانسته بودم به آن دست بزنم که دختر و پسری که بعد ازما وارد شده بودند بگو و بخند کنان خارج شدند .تازه محمدجواد چشمش به نی پسر افتاد که آبی رنگ بود و یادش افتاد که چند وقتیست همه چیز را آبی میخواهد(حتی ماست  و شیر و پلو آبی ...)وفریادش بلند شد که من نی آبی میخواهم به همسر اشاره کردم که بلند شو برویم لیوان کاغذی را در دستم گرفتم و همسر هم محمدجواد را بغل کرد و از آنجا خارج شدیم.

لحظاتی بعد در خانه مادرم بودیم که در همان نزدیکیهاست و این آقا رفتند دستشویی و مشکل لاینحلشان حل شد و آرامش بر شهر حاکم شد!!!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

?-همسر ممنون .دست شما درد نکنه برای حوصله ای که به خرج دادی وبرای اینکه در این ترافیک کاری ما را در اولویت قرار میدهی.

?-جمعه رفتیم عروسی (از موسیقی خبری نبودونه از رقص)و چقدر خوش گذشت .

?-همسر آخر هفته میرود دبی .

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:43 صبح     |     () نظر

خدا را شکر همسر برگشت.

اما کارش زیاد بوده و متاسفانه سوغاتی بی سوغاتی.

چند روزیست که محمدجواد مشغول آموزش انگلیسی است. خودش علاقه نشان داد من هم معنی کلماتی را که میپرسد میگویم  و خوشبختانه سریع حفظ میکند(کلا این دسته گل ما حافظه اش خیلی خوب است).و البته این آموزش خالی از حاشیه نیست!!!

محمدجواد :مامان خونه میشه چی ؟

مینا:هوم

محمدجواد:خوب خونه عمه حورا چی میشه؟

مینا:نمیدونم .

محمدجواد:پس بگو چراغ خاموش چی میشه ؟چراغ روشن چی میشه؟

مینا:.وای آخه اینایی که تو میپرسی تو امتحان تافل هم نمیاد.

محمدجواد: مامان بگو قابلمه خالی چی میشه؟

مینا:.کمک . به یک معلم زبان حاذق نیازمندیم!!!!

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:43 صبح     |     () نظر

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها