سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دروغ نگفتم و دروغ نشنودم ، و گمراه نشدم و کسى را گمراه ننمودم . [نهج البلاغه]

   اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ .

 

  

                                  ----------------------------------------------

 

آتش بر آشیانه مرغی نمیزنند

گیرم که خیمه خیمه آل عبا نبود


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 91/8/27:: 4:34 عصر     |     () نظر

امروز محمدجواد که از مدرسه اومد و مشغاشو نوشت یه فرصتی شد با هم یه گپ مادر و پسری بزنیم ...ازش یه چندتا سئوال پرسیدم ببینم چی جواب میده بعضیاش جالب بود...

من: ببینم اگه یه پسری تویه خیابون کتکت بزنه چیکار میکنی؟

محمدجواد: بهش میگم این کارو نکن کار بدیه!

من: اگه تو یه اتاق خواب باشی یه دفعه بیدار شی ببینی یه نی نی کوچولو اونجاس و داره گریه میکنه چیکار میکنی؟

محمدجواد: نازش میکنم ... تختشو تکون میدم تا یخوابه.

من: ببینم نی نی کوچولوها اگه گشنه بشن چی میتونن بخورن؟

محمدجواد:پلو با خورش قورمه سبزی و سوپ!!!!

من : اگه بفرستمت نون بخری یکی بهت بگه پولاتو بده ببینم چیکار میکنی؟

محمدجواد:نمیدم.

من:اگه یه بستنی داشته باشی و ببینی یه بچه داره نگاهت میکنه و دلش بستنی میخواد چیکار میکنی؟

محمدجواد:میدم بهش .برای خودم یکی دیگه میخرم.

من:اگه دیگه پول نداشته باشی چی؟

محمدجواد:دوتایی لیسش میزنیم!!!

 

شب موقع خواب بعد از قصه:

محمدجواد :مامان؟ تو چه آرزویی داری؟

من :اول تو بگو...

محمدجواد: من میخوام بزرگ شدم پلیس بشم با چراغ راهنمایی کار کنم.

من: من دوست دارم من و تو و بابا همگی بریم بهشت...

محمد جواد با ناراحتی: آخه لادانی(همکلاسیشه) میگه من نمیذارم تو بری بهشت!!!

من(در حالی که اگه لادانی مذکور دم دستم بود خفش میکردم):بهش بگو من سیدم اگه سیدا رو  اذیت کنی پیامبر(ص) ناراحت میشه اونوقت خدا هم ازت ناراضی میشه ...

محمدجواد با خوشحالی: بهش بگم

من : بعله .پیامبر(ص)پدر شماست .برای همین باید خیلی پسر خوبی باشی.

محمدجواد از ته دل میخندید ... و میگفت بازم میتونم بخندم ...!!!

چه دنیایی دارن این بچه ها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پسرم خیلی دوستت دارم و خیلی نگرانتم ببخش اگه گاهی سخت میگیرم بهت ...میخوام قوی بار بیای نمیخوام لوس باشی ... میخوام مردی بشی برای خودت مومن و تحصیل کرده و صالح ...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 91/8/27:: 4:11 عصر     |     () نظر

اومدیم خونه جدید.

تقریبا مستقر شده ایم....فقط مانده پرده های خانه.

اوضاع و احوال درسهام وخیمه اساسی... تردید دارم تقاضای مرخصی بکنم یا نه....

محمدجواد ما هم کلاس اولی شده با همه شیطنتهای کلاس اولی ها ... دفترش را جا میگذارد... موقع مشق نوشتن عذا میگیرد... مداد قرمزش را تفی میکند و....

امشب بعد از کلی سرو کله زدن با هم چند تا کلمه جدید نوشتم که توانست بخواند بعد هم چند تا جمله ساده را خواند ... دوتایی از خوشحالی همدیگر را بغل کردیم و جیغ کشیدیم(بیچاره همسایه ها حتما فکر میکنند ما دیوانه شده ایم!).

آقای خونه دوباره رفته ماموریت وما تنهاییم .محمدجواد سر شام میپرسید که فردا کی میبردش سوار سرویس کنه؟... دلم براش خیلی سوخت... معلوم بود جمله اش  ار سر دلتنگیه...

عاشق سرویس مدرسه شده... دیروز میگفت من چیکار کنم که بتونم راننده سرویس بشم؟گفتم باید خوب درس بخونی !...

                          ---------------------------------------------------------------

آقای خونه عزیزم.

دلم خیلی برات تنگ شده . میدونم اونجا تنهایی و حسابی سرت شلوغه... میدونم کارت خیلی سخت و پر استرسه... برات دعا میکنم تا خدا کمکت کنه و مشکلات کارت به آسونی حل بشه.

عزیزم... وقتی که نیستی خونه به نظرم تاریک میرسد... وقتی نیستی همه چیز بوی دلتنگی میدهد...وقتی که میری من میمونم و مسئولیت زندگی و دلتنگی...

زود برگرد.

شبت به خیر .

خانوم خونه تو

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 91/8/24:: 11:42 عصر     |     () نظر

درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها