خب خدا رو شکر به خیر و خوشی امتحانات تمام شد .اما واقعا روزهای تلاش و حرکت چقدر شیرینند .یه دوست خیلی خوب هم توی این مدت پیدا کردم .فکر کنم بهتر باشه کمی از جامعه الزهرا براتون بنویسم.جامعه الزهرا حوزه خواهران در قم است که حدود سیزده هزار طلبه غیر حضوری و تعداد زیادی هم طلبه حضوری داره و حتی از سایر کشورها هم طلبه داره . ساختمون بزرگی هم داره که تقریبا مثل یه شهره برای خودش و امکانات زیادی هم داره حتی استخر و سونا هم برای طلبه ها داره (حتی در مواقع امتحانات).
ما برای گذروندن یک دوره عمومی و گرفتن مدرک سطح دو باید ??? واحد را بگذرانیم نمره قبولی ?? و معدل زیر ?? هم مشروط میباشد .
البته دوره های غیر حضوری معارف اسلامی و ... ومدارس هدی وخیلی از فعالیتهای دیگر هم در آنجا انجام میشود.
اما براتون بگم از دوره های غیر حضوری که برای خانمهای خانه دار و بچه دار یا شاغلها و حتی دانشجوها خیلی مناسبه. واحدها از طرف آموزش جامعه انتخاب میشوند و ما از طریق سایت جامعه الزهرا از آنها مطلع میشویم وحذف و اضافه هم تلفنی است و بعد لیست و قیمت کتابها و سی دی ها را در سایت میبینیم و باپرداخت پول وپست کردن فیشها حدود یکهفته بعد کتابها و سی دی ها بدستمان میرسند .وبالاخره در موقع امتحان به همراه کتابها و وسایل شخصیمان به جامعه الزهرا در قم مراجعه میکنیم و برای چند روز (بطور متوسط یک هفته ) در خوابگاههای جامعه الزهرا سا کن میشویم .امتحان میدهیم.بچه های زیر دو سال میتوانند با مادر هایشان بیایند و به خوابگاه بچه دارها بروند در موقع امتحان هم مهدکودک از بچه ها نگهداری خواهد کرد.
اما این روزهای امتحان خیلی شیرینند .پیدا کردن هم مباحثه ای ،دلشوره شیرین شبهای امتحان ،تا صبح بیدار ماندنها،زیارت حضرت معصومه (س)، دوری از خانه ودلتنگی ، همسرها که مدام زنگ و پیامک میزنند ونگران خانمهایشان هستند، همه و همه ترکیبی دوست داشتنی و پر خاطره میسازند که باعث میشوند ترک کردن جامعه الزهرا در روز آخر خیلی سخت باشد.
کلمات کلیدی:
جــــــــز سر کوى تــــــو اى دوست، نـــــــدارم جایى در سرم نیست، بجز خاک درت سودایى
بـــــــر در میکـــــــــده و بتکــــــــــده و مسجد و دیر سجــــده آرم که تو شاید، نظرى بنمایى
مشکلى حــــــل نشد از مـــــدرسه و صحبت شیخ غمـــــزه اى تا گره از مشکل ما بگشایى
این همـــــه مــــــــا و منـــــى، صـوفى درویش نمود جلــــــــوه اى تا من و ما را ز دلــم بزدایى
نیستم، نیست، که هستى همه در نیستى است هیچم و هیچ کـــــه در هیچ نظــر فرمایى
پـــــى هـــــر کس شـــدم، از اهل دل و حال و طرب نشنیدم طــــــــرب از شــــاهد بزم آرایى
عـــــــاکف درگـــــــــــه آن پرده نشینم، شب و روز تا به یک غمزه او، قطـــــره شود دریایى
(امام خمینی (ره))
کلمات کلیدی:
این چند روز که نبودم همسر دوباره ماموریت بود ولپ تاپ را هم برده بود وخلاصه دستمان از دنیای مجازی کوتاه بود ممنون از دوستانی که نگذاشتند اینجا متروکه شود .
چند روزی است که محمدجواد به وضع باورنکردنی ای شیطنت میکند.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
همسر در پارکینگ مشغول صحبت با آقای همسایه.
آقای همسایه :آقا این همسایه طبقه بالای ما دوتا بچه داره آی شیطونن یه روند بدو بدو میکنن .من و خانمم تازه ازدواج کردیم به خانم گفتم ببین بچه امان آدمو میبره بیا بیخیال بچه بشیم وگرنه ببین همسایه بالایی چقدر گرفتاره فکر کنم یه آب خوش هم از گلوش پایین نمیره.
همسر:
آقای همسایه :راستی شما کدوم واحدین؟
همسر:واحد بالای شما
آقای همسایه :جدا
همسر :بله ولی یه بچه بیشتر نداریم .همون یکی این همه شیطونه
پ ن:البته ساخت خانه ها هم باعث میشود که شلوغی بیشتر به همسا یه ها منتقل شود.
پ ن :من و محمد جواد میخوایم در کلاسهای تنظیم خانواده زوجهای جوان شرکت کنیم و به اینوسیله از افزایش جمعیت جلوگیری کنیم
کلمات کلیدی:
چند وقتی بود که بعلت سرمای هوا جرات نمیکردیم محمدجواد را به پارک ببریم اما دیروز همسر پیشنهاد کرد کمی بعد از ظهر که هوا زیاد سرد نیست ببریمش پارک .چون بچه دیگه واقعا پوسید بسکه نقاشی کشید و درس خوند.آپارتمان نشینها میدونند که توی اینجور خونه ها زیاد بدوبدو جایز نیست و ناچارا بچه ها باید بازیهای آروم بکنند تا همسایه ها آزار نبینند.(البته همسایه بالایی ما که دوتا بچه کوچیک داره خیلی باحاله تازه از ساعت ?/??شب بچه هاشون شروع میکنند به گرگم به هوا بازی کردن و جیغ زدن).
خلاصه رفتیم پارک.محمدجواد اینقدر ذوق کرده بود که نمیدونست چیکار باید بکنه، آی دوید ،آی دوید . ماهم به دنبالش . از اونجایی که همسر میخواست تلافی اوقاتی را که وقت نمیکند با محمدجواد بازی کند درآورد ،من کم کم خودم را کنار کشیدم تا محمدجواد و بابا با هم حسابی خوش بگذرانند.
توی این فرصت تونستم به یک چشم دیگه پارک و بچه ها رو نگاه کنم.خودم گفتم چه جالبه انگار آدم بزرگا (مادر هاوپدرها )دارند عروسک بازی میکنند با عروسکهای واقعی وچقدر لذت بخش .چه لطف بزرگی خداوند به ما کرده که بوسیله این فرشته کوچولوها مارو وارد زندگی کودکانه وشادی میکنه که خیلی از زندگی جدی و پر استرس خودمان دور است.وچقدر این کوچولوها امیدوار و پرتلاشند باورکنید دیروز یه پسر کوچولو به اندازه یه مورچه با یه پوشک قلمبه میخواست از بزرگترین سرسره پارک بالا بره ،یه تلاشی هم میکرد که نگو.من و همسر غش رفتیم از دیدن کاراش.وای ،وای،از کارای این دختر کوچولوها ،واقعا جلوی خودمو گرفتم که لپ هیچ بچه ای رو گاز نگرفتم.
بعض بچه ها هم که اینقدر شبیه والدینشون بودن که آدم شاخ در میآورد .(محمدجواد هم کپی همسره )
یه چیزی هم دیدم که نمیدونم واقعا باید چی درموردش گفت .یه دختر ??یا?? ساله درشت وچاق با یه تنیک راه راه سرخابی و شلوار لی و بیحجاب با پدرش اومده بود پارک رفتار پدر و دختر خیلی ناجور بود تقریبا مثل دوتا نامزددختر می ایستاد توی چشمای باباش نگاه میکرد و بادکمه های کت باباش ور میرفت وحرف میزد. یه کمی هم سرسره بازی کرد بعد هم باباش دستش رو گرفت ورفتند .اینقدر حالم بد شد.به نظرم خیلی رفتارشون بد بود .صمیمیت پدر و دختر باید با یه ابهت و وقاری همراه باشه .یه جور احترام باید توی رفتار دختر نسبت به پدرش باشه. حتی توی یه کتاب خوندم جوانی به پیامبر(ص) گفتند خواهرم موهایش را در نزد من افشان میکند .پیامبر (ص) گفتند از این کار پرهیز کند که باعث فتنه میشود(مضمون حدیث رانوشته ام).
حسابی توی حال و هوای خودم بودم که همسر اشاره کرد که دیگه داره هوا سرد میشه .بریم خونه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
?- امروز محمد جواد سر سفره صبحانه برای من لقمه درست کرد(خوشمزه ترین لقمه دنیا).
?-تا من و همسر سرگرم بحث خودمان بشیم محمدجواد میاد و میگه: مگه شما شماره نود وبیست هستین که اینقدر باهم حرف میزنین.
?-محمدجواد آدرس خونمونو یاد گرفته.
?-بالاخره ماشینمونو از سایپا تحویل گرفتیم(یه ریو نوک مدادی) .خدایا شکرت.خدایا همه بی ماشینارو ماشین دار کن.
?- محمدجواد به همسر گفت برام یه خورشید خانوم بکش .بعد که همسر خورشید خانومو کشید . محمدجواد گفت این که گاوه خورشید خانوم که دهن و دماغ نداره!!
کلمات کلیدی:
دیشب متوجه شدم محمدجواد به (قندان)میگه (غمدان).
به این کلمه جدید که فکر میکنم دلم یه حال بدی میشه
کلمات کلیدی:
ان السعید، کل السعید، حق السعید من أحب علیا فی حیاته و بعد موته
همانا سعادتمند(به معنای) کامل و حقیقی کسی است که امام علی(ع) را در دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد.
(مجمع الزوائد علامه هیثمى ، ج 9 ، ص 132)
کلمات کلیدی:
دیروز(جمعه)نزدیکای ساعت ? عصر بود ومن هم در آشپزخانه به شغل شریف خانه داری سرگرم بودم که همسر به مقربنده در خانه(همان آشپزخانه)مراجعه فرمودند و دقایقی گفتیم و خندیدیم در همین هنگام من که مشغول طبخ املت قارچ برای شام بودم از همسر خواهش کردم که یک عدد تخم مرغ از یخچال بیاورد تا برای محمدجواد آبپز کنم.در اینجا دو نکته قابل ذکر است اول اینکه این نازدانه ما قارچ نمیخورد چون حالش را بهم میزندودوم ماجرای تخم مرغ .ماجرای تخم مرغ از این قرار است که مادر همسر در انتهای باغچه خانه شان سه عدد مرغ نگه میدارد و گاهی هم تخم آنها را میدهد تا برای محمدجواد غذا بپزم و میگوید این مرغها چون خانگی هستند تخم مرغشان مقوی است.حالا دوباره برمیگردیم به آشپزخانه خانه خودمان همسر خیلی رمانتیک و لبخندی زیبا برلب تخم مرغی را اوردند وبا هزاران کلمه محبت آمیز به من تقدیم فرمودند وسپس به سراغ کار خودشان رفتند.
جمعه . سر میز شام.
من:محمدجواد . گل مامان. طلا پسر بیا تخم مرغو ببریم
محمدجواد:تخم مرغ میشه egg؟
من :بله .قربونت برم
همسر هم از سرگرم بودن من استفاده نموده و مشغول خوردن املتها بود که ناگهان مطلبی به ذهنش هجوم آورد. ناگهان از جا کنده شده رنگش سرخ و چشمانش پر خون و...وبا دهان پر فریاد زد
همسر:مینااااااااااااااااااااااااااااااااا
من و محمدجواد:
من:چی شده عزیزم؟
همسر :این تخم مرغ که معمولیه چرا از اون خونگیها براش آبپز نکردی؟(البته آیکون به اندازه کافی ترسناک پیدا نکردم که بتوانم شکل همسر را نشان دهم واز این بابت شرمنده)
من :خودت اینو آوردی
همسر: (با فریاد)من فکرکردم برای غذای خودمون میخای.میبینی که بچه ضعیفه باید ماست خامه ای و تخم مرغ محلی وکره و ....بخوره تا قوی بشه.
من: ولی ببین با این کاری که تو کردی اون دیگه همینم نمیخوره
همسر:نمیخوره؟ پس من میرم توی اتاق تا بخوره چاقورو هم ازش بگیر.واقعا چه مادری هستی.
من و محمد جواد:
با هم قهر نیستیم ولی دلم شکسته
کلمات کلیدی:
امروزداشتم صبح داشتم تو آشپزخانه ظرف میشستم و محمو جواد هم با یه لیوان شیرتوی ایوان بود که صدای همهمه ای از پشت در ورودی بگوشم رسید و بعد هم صدای کلید که پس از تقلایی در راباز نکرد .متعجب به صداها گوش میکردم که صدای زنگ در آمد فکر کردم همسر است وچون همراهش کسی بوده در را باز نکرده و زنگ زده واز طرفی قرار نبود همسر به این زودی از سرکار برگردد .چادر سر کردم و در را نیمه گشودم محمدجواد هم کنار پایم ایستاده بوددومرد و یک خانم مسن چادری و یک دختر جوان ژیگول.یکی از مردها شروع به صحبت کرد
مرد لاغر:ببخشید خانم از بنگاه املاک مزاحم میشم برای خونه ئ خانم گودرزی.
من:خانم گودرزی ؟نمیشناسمشون !!! در هر حال اینجا واحد ماست اشتباه زنگ زدید.
مرد لاغر:البته من کلید دارم .گفتند واحدشون خالیه .شاید این سمت چپی باشه.
من:نه نه.این واحد آقای تدبیریه.
همراهان مردلاغر:
مرد لاغر :به ما گفتن توساختمون مهتاب...
من و محمدجواد:.چی ؟ ساختمون مهتاب. ولی اینجا ساختمون گلهاست. شما با کلید خودتون در ورودی ساختمونو باز کردید؟
همراهان مردلاغر:
مردلاغر:نه.....
من و محمدجواد:واحد شماره چند درو همینطوری باز کرده؟
مردلاغر به سرعت از پله پایین رفت.
همراهان مردلاغر:ببخشید خانوم مزاحم شدیم ما آخر با این خونه خریدنمون میفتیم زندان.
من و محمدجواد در رابستیم و آمدیم تو ومشغول کارهای خودمان شدیم .شب به همسر میگوییم به مدیرساختمان بگوید به همسایه ها تذکر بدهند که در راهمینجوری باز نکنند.
کلمات کلیدی:
مامان:میدونی محمدجواد مامان چقدر دوستت دارم؟
محمدجواد:نه دقیقا!!!
مامان:
___________________________________________________
عمه حورا:محمدجواد رفتی تظاهرات چی شعار دادی؟
محمدجواد:گفتیم خامنه ای بهبر است!!!
عمه حورا: (حمله برای خوردن محمدجواد)
کلمات کلیدی:
شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی (شیعیان من! هنگامی که آب گوارا نوشیدید، مرا یاد کنید.)
اَوْ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی (و یا هنگامی که از غریبی یا شهیدی خبری شنیدید، بر من ندبه کنید.)
فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ قَتِلُونی (من، نواده [پیامبر] هستم که مرا بی گناه کشتند.)
وَ بِجَرد الخَیْلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی (و پس از آن از روی عمد، مرا پایمال سم اسبان کردند.)
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاَ تَنْظُرونی (ای کاش، همگی در روز عاشورا بودید و میدیدید.)
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی (که چگونه برای کودک خردسالم، آب خواستم و آنان رحم نکردند.)
کلمات کلیدی: