سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را دیدند با جامه‏اى کهنه و پینه زده . سبب پرسیدند فرمود : ] دل را خاشع کن و نفس را خوار ، و مؤمنان بدان اقتدا کنند در کردار . همانا دنیا و آخرت دو دشمنند نافراهم ، و دو راهند مخالف هم . آن که دنیا را دوست داشت و مهر آن را در دل کاشت ، آخرت را نه پسندید و دشمن انگاشت ، و دنیا و آخرت چون خاور و باختر است و آن که میان آن دو رود چون به یکى نزدیک گردد از دیگرى دور شود . و چون دو زنند در نکاح یکى شوى که ناسازگارند و در گفتگوى . [نهج البلاغه]

مسافرت تمام شد.

از شهر های مختلفی گذشتیم با انسانهای زیادی هم صحبت شدیم و خلاصه چند روزی زندگی را متفاوت تجربه کردیم.

اما همسر حسابی سنگ تمام گذاشتند و ما را شرمنده کردند(همسر دست شما درد نکند) و محمدجواد عزیز هم از شیطنت کم نگذاشتند(خدا یک دوجین بچه لنگه ی خودت نصیبت کند).

برای اولین بار سوار تله کابین شدم (در لاهیجان) تجربه ی فوق العاده ای بود اولش یک کمی ترسیدم .دلم هورری ریخت وقتی از اون بالا پایینو نگاه کردم اما بعدش زیبایی و سرسبزی مناظر حسابی حواسم را پرت کرد .

آبگرم سرعین هم رفتیم البته محمدجواد را داخل آب نبردیم چون بعضی از بچه ها بخاطر بخار گوگردی آب حالشان بهم می خورد.از آب خیلی خوشم میاد می خوام برم شنا یاد بگیرم.

وااای یه مزرعه هندوانه هم توی راه دیدیم که خیلی قشنگ بود خیلی الانم که یادش می افتم دلم قلقلک میشه .

محمدجواد خوابش میاد دیگه نمیذاره بنویسم.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:24 صبح     |     () نظر

دیروز عصر خانه را مرتب کردم وشام پختم .تقریبا کارهای خانه تمام شده بود ومن و محمدجواد منتظر آمدن همسر بودیم که تلفن زنگ زد.

مینا:الو سلام همسر

همسر:سلام

مینا:کجایی؟خوبی؟

همسر:تو راهم. نه خوب نیستم.

مینا:از صدات معلومه .چی شده؟

همسر:پلیس ماشینو گرفته.

مینا:سرعتت زیاد بوده؟

همسر:نه میگه لایی میکشیدی.

مینا:حالا باید چکار کنیم؟

همسر: بیب بیب ........................

البته باید بگم همسر وپدر همسر بنده قواعد خاصی برای رانندگی دارند که در هیچ کتاب آیین نامه ای یافت نمی شود وصد البته که من از منتقدین دائمیشان می باشم.

خلاصه ساعت از هشت گذشته بود که همسر تشریف آوردند خسته و عصبانی وتقریبا با من قهر بودند.دلیل قهرشان هم این بود که مرا در عمل پلیس شریک می دیدند.

بالاخره همسر آشتی فرمودند اما هرچه سعی کردم نتوانستم بیگناهی خود را ثابت کنم. حتی وساطت مادر همسر هم بی فایده بود.چون همسر دعای من وعدم تمایلم برای مسافرت آخر هفته راعلت این ماجرامی دانند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنی با همسر : همسر عزیزم . علت انتقاد من دلسوزی است نه بدجنسی.در مورد مسافرت آخر هفته هم که من اصلا مخالفتی نکردم. بعلاوه همسرم فراموش نکن که در تمام این دنیا هیچکس به اندازه ی من به شما علاقه مند نیست(این را مطمئنم چون قلبم دروغ نمی گوید).اینقدر با من نامهربانی نکن.

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:24 صبح     |     () نظر

امروز هفتمین سالگرد ازدواج من و همسره.

تا حالا هیچوقت برای چنین روزی نه جشن گرفتیم نه شادی کردیم ( البته تو اولیش مامان و بابام برامون یه کیک شکل سیب آوردند)چون من از یاداوری خاطرات عقد و عروسی و نامزدی و.... خودم و همسر غمگین میشوم آخه حتی یک مراسم بدون دعوا وآشوب هم نداشتیم حالا خدا را شکر که ازدواج ما کاملا سنتی بود وما از آن زوجهای عاشق پیشه  و... نبودیم.

به هر حال امروز صبح وقتی که از خواب بیدار شدم با خودم فکر کردم شاید بد نباشد امسال در این روز کمی نقش بازی کنم نه برای همسر برای خودم .همسر الان چند روزه که پیشنهاد میکنه امشب شام بریم بیرون .میتونم پیشنهادشو برخلاف سالهای قبل قبول کنم.میتونم به یاد بیارم همسر شب عقدکنانمان یه دسته غنچه ی رزنارنجی به تعداد سالهای تولدم برام خریده بود و چون رزها را دسته ای خریده بود یکی دو شاخه زیادتر بوده که همسر گلشان را کنده بود. وقتی با دقت به گلها نگاه کردم متوجه شدم.

میتونم به یاد بیارم سفره ای را که قرار بود توش قند سر عروس و داماد بسابند(که خواهرم درست کرده بود)را پراز اکلیل کرده بودیم ومن تکانش دادم روی سر همسر وتامدتها لباسهاش برق میزد.

میتونم به یاد بیارم بعد از عقد وقتی پدر و مادر همسر رفتند ما خودمان سفره عقد را جمع کردیم وبعدش با هم رفتیم زیارت امامزاده ای که من وقتی نذری دارم سراقشون میرم.بعد باهمسر فالوده خوردیم چقدر  چسبید.وقتی برگشتیم خونه مامانم گفت چرا سفره عقد را جمع کردید ما می خواستیم عکس بندازیم یک ماهه خواهرت مشغول چیدن این سفره اس.ما هم خندیدیم .هنوز هم از اسفندهای سفره عقدمان را دود میکنیم.

همسر یادته چقدر تابلو توی خیابان راه می رفتیم.

یادته همسر فردای عقدکنان رفتیم امامزاده صالح(ع) وپارک جمشیدیه ومن حسابی شیطنت می کردم ومثل دختر بچه های هفت هشت ساله پله ها را با سرعت بالا میرفتم .و کبابی که آنشب با هم خوردیم . یادمه توی یه ظرف خوردیم و تو گوجه هایش را باچنگالت قطعه قطعه میکردی که من راحت باشم آخر انموقعها هنوز خیلی خجالت میکشدم و موقع غذا خوردن دستم میلرزید.

امروز اولین سالگرد ازدواج من و همسره که میخوایم جشن بگیریم فقط بخاطر خودمان و یاد آوری عشق و احساس فوق العاده ای که باعث شد از یک همچین روزی کنار هم باشیم وآرزو کنیم این روزها ادامه پیدا کنند.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:23 صبح     |     () نظر

خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست

چهلمین روز در گذشت عالم ربانی وفخر علما آیت الله بهجت تسلیت باد.

خوشا به حالش که از گناه بدور بود و تزکیه و مراقبه و رسیدن به مقام والای انسان کامل شدن را هدف قرار داده بود.

توصیه هایی از ایشان:

  

- اهمّ آداب زیارت این است که بدانیم: بین حیات معصومین(علیهم‎السلام) و مماتشان، هیچ فرقی وجود ندارد!  

- اگر کسی بخواهد تشنگی و عطش دیدار آنها(معصومین علیهم‎السلام) را در وجود خود تخفیف دهد، زیارت مشاهد مشرّفه، به منزل? ملاقات آنها و دیدار حضرت غایب(عج) است. آنها در هر جا حاضر و ناظرند.        

- دیده و شنیده شده است که اشخاصی در مشاهد مشرّفه به امامی که صاحب ضریح است سلام کرده، و جواب سلام را شنیده‎اند!          

- بُکاء(گریه) بر مصائب اهل البیت(علیهم‎السلام) و به خصوص سیدالشهداء(علیه‎السلام) شاید از آن قبیل مستحباتی باشد که مستحبّی افضل از آن نیست! (بکاء مِن خَشیَةِ الله: گریه از ترس خداوند)، آن هم همین جور است، شاید افضل از آن نباشد!       

- محبّت صادقانه این است که محبّتِ مخالف در آن نباشد. هر کس به هر کدام از این چهارده معصوم (علیهم‎السلام) محبّت داشته باشد، کارش تمام است. فقط شرطش این است که محبّتش راست باشد.                

 - به هر اندازه از بیانات اهل بیت(علیهم‎السلام) دور باشیم، از خود ایشان دوریم.

- یک دست شما قرآن، و دست دیگر عترت باشد! عترت، معارفش در مثل نهج البلاغه است؛ اعمالش در مثل صحیف? سجّادیّه است، اعمال تکلیفیّه‎اش در مثل همین رساله‎های عملیّه است

 

خداوند ما را مورد شفاعت ایشان قرار بدهد.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جملات برگرفته از:http://www.tebyan.net/religion_thoughts/thelearned/religiousscientists/contemporary/2009/6/25/95521.html


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:22 صبح     |     () نظر

آوای خوش خدا خدا میآید                                              از عرش صدای ربنا می آید

آغاز ماه میهمانی خدا بر تمامی مسلمین مبارک.انشائ الله که همگی از روزه داران واقعی باشیم.

امام سجاد (ع) در رساله حقوقشان در مورد حق روزه می فرمایند:

اما حق روزه آنست که بدانی روزه پرده ای است که خداوند در برابر زبان تو گوش تو چشم تو اندام تو وشکم تو آویخته تا تو را از آتش بپوشاند.

چنانکه درحدیث آمده روزه سپر آتش است.پس اگر اعضائ خود را در پس این پرده نگاهداری امید است از عذاب محجوب و دور باشی واگر آن را ترک کنی و اعضائ وجوارحت پشت این پرده آرام نگیرد وکنار این پرده بالا رود و عضوها برای تجاوز از حدود خارج شوند وسر کشند. چشم نگاه شهوت امیز کند و نیروها که باید برای حفظ بدن به کار آیند به راه دیگری مصرف شوند ممکن است پرده پاره گشته و بدن بیرون افتد واز پناهگاه بیرون آیی و در معرض خطر آتش قرار گیری.(استاد نبی صادق)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:22 صبح     |     () نظر

تلویزیون در حال پخش تبلیغ کتابهای قلمچی.

 

محمدجواد:ماماااااااااااان  ماماااااااااااااااااان

مینا :جانم

محمدجواد:مامان این آقاهه رو ببین داره به زیر بغلش پیس پیس عرط(عطر)میزنه!!!!

مینا:


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:21 صبح     |     () نظر

چند ماهی از دوران نامزدی من و همسر گذشته بود وهمسر که خیلی تعریف دستپخت مرا از اطرافیانم بخصوص برادرم شنیده بود(که برنجی که بپزم در عرض یکساعت کپک میزند وکیک میپزم مثل نان بربری و...)از من خواهش کرد تا یک شمه از آشپزیم را نشان بدهم.ونکته مهم این بود که بعدش قرار بود بریم خرید .

همسر را برای شام دعوت کردم ویک خورش قیمه فوق العاده پختم از شانس پلویی که پخته بودم از پلوی کبابی های حرفهای هم بهتر شده بود و منوی مخصوص سرآشپز که یه نوع کتلت از برنامه آشپزی تلویزیون بود به همراه سالاد و دوغ.

وقتی که سفره راپهن کردم همسر خیلی ذوق زده شده بود ونشانه های رضایت  در چهره اش پیدا بود چند بار از مادرم پرسید تامطمئن شود که همه چیز راخودم درست کرده ام راستش آنقدر برادرم سربه سرم گذاشته بود که خودم هم باورم نمی شد توانسته ام  به این خوبی آشپزی کنم .

بعد از صرف شام قسمت هیجان انگیز که خرید بود فرا رسید همسر میخواست برایم النگو بخرد ولی راستش در خانه ما همیشه النگو بین خانمها موضوع مسخره وخنده بوده نمی دانم چرا ولی همیشه احساس می کردم که خیلی بی کلاس است برای همین در مقابل هر مغازه ای که می ایستادیم دستبندها را به همسرنشان می دادم و سعی می کردم به طور غیر مستقیم نظرم را بگویم تا جایی که سه دستبند بافته شده یکشکل با رنگهای متفاوت نظرم را جلب کرد (هنوز هم به نظرم دستبندهای زیبایی می آیند) اما چون قیمتشان زیاد بود از خریدشان صرفنظر کردیم وسعی کردیم دنبال چیز مشابهی بگردیم والبته آن چیز مشابه کذایی را در مغازهای در آنطرف خیابان پیدا کردیم لوله ای تو خالی و مات آممیخنه از طلای زرد وسفید و بیضی شکل البته من خیلی با دیدنش خوشحل شدم چون ترکیبی از سلیقه هر دومان بود .وبعلاوه باید اعتراف کنم که در آن زمان شیطان هم در درونم به توطئه مشغول بود ودر نتیجه چیزهایی را می پسندیدم که گرانتر از آنی باشند که همسر میخواست پول خرج کند .معمولا اینطوری نمیشدم اما آدم است دیگر .اما همسر دستبند را خرید.......

از روزی که آن دستبند رادست کردم ماجرا شروع شدهر کس که آن را در دستم می دید صورتش کج می شد و چون من تازه عروس بودم همه بر اندازم می کردند و از چیزهایی که همسر برایم خریده می پرسیدند ودر نتیجه آمار نظرات متاسفانه بالا بود ونمی دانم چرا حتی یک نظر مثبت هم مشاهده نشد وآنقدر بزرگترها از دو طرف ودوستان چیر گفتند که فقط مانده بود کتکم بزنند که بد سلیقه این دیگرچیست این که انگار بدلیست و....



بالاخره یک روز به گریه افتادم و همسر دلش سوخت ودستبند را برد فروخت وعوضش برایم دوتا النگو خرید وغائله ختم شد .اما هنوز هم که پشت ویترین طلا فروشیها می ایستم بعضی از طلا ها خودشان می گویند ماکتک دار هستیم.


____________________________________________

1-البنه من نسبت به آن موقعها خیلی عاقلتر شده ام

2-از همسر واقعا ممنونم که یکساعتی است با محمد جواد بازی میکند تا من به کارمورد علاقه ام بپردازم.(همسر تو باعث پیشرفت من می شوی)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:20 صبح     |     () نظر

زن جوان خواهر زاده ی یکساله اش را به قلبش چسباندو دیدگانش را به زمین دوخت تا کسی اشکهایش را نبیند.

دلش هوای بچه ی خودش را کرده بود .از وقتیکه همسرش او را به خانه ی پدرش برگردانده بود یکی دو هفته می گذشت و او در این مدت بچه اش را ندیده بود .

دلش میخواست بچه اش را شیر بدهد حتما بچه هم شیر میخواست این را احساس می کرد.بچه ی خواهرش را بوسید و سر گرم بچه را به صورتش مالید.

همسرش معتاد شده بود .

زن جوان به همه چیز راضی بود حتی توهمهای مرد حتی کتک خوردنهای هر روزه اما نمی توانست از بچه اش دل بکند.

در منزل پدرش همه میگفتند باید بچه را فراموش کند تا بتوا ند جانش را نجات دهد. همسرش او را تهدید

 به قتل کرده بود .امابچه؟؟

همه می پرسیدند چرا اینهمه صبر کردی ؟بدن زن پر از جراحت بود.اما قلبش.امان از قلبش .قلبش فقط کوچولویش را میخواست .

هیچکس نمی دانست ظهر ها که بچه اش شیر می خورده ودر آغوشش می خوابیده زن خوشی احساس می کرده که امیدش میشده برای ادامه تحمل.اما آیا این منطق درست بوده؟منطق که نه جنون مادری.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بر اساس زندگی واقعی یکی از دوستانم.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:20 صبح     |     () نظر

آفتاب ای آفتاب ای آفتاب                            از نگاه بندگانت رخ متاب

بندگان را جز تو مولایی مباد                         بر تر از تو هیچ بالایی مباد

یا علی(ع)جان مقتدای من تویی                   فاش می گویم که مولایم تویی

در تو تصویر خدا را دیده ام                           در صدا صاحب صدا را دیده ام

ذکر مولایم علی(ع)اعجاز کرد                       عقده ها را از زبانم باز کرد

نام او سر حلقه ی ذکر منست                     کز فروغ او زبانم روشن است



الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیرالمومنین علی(ع)

عید میلاد امیرالمومنین مولی الموحدین بر امام عصر(عج)وتمامی شیعیان عالم مبارک باد.

از همینجا این عید رابه تمامی پدران گرامی مخصوصا پدر خودم وپدر همسر و پدر بزرگهایمان تبریک می گویم.

از همینجا این عید را از طرف خودم ومحمدجواد به همسر تبریک میگویم.

امیدوارم تما می پدران با تمسک به این الگوی والا فرزندانی شیعه و ولایت مدار تربیت کنند.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:19 صبح     |     () نظر

خانم مسلمان 32 ساله آبستنی که به علت با حجاب بودن مورد توهین جوان بی‌ادبی قرار گرفته بود و به همراه همسر و پسر خردسالش برای شکایت در دادگاه حاضر شده بود، مورد حمله متهم قرار گرفت و جلوی چشم فرزند خردسالش، همسر، قاضی پرونده و دیگر کارکنان دادگاه به طرز فجیعی با چاقو به قتل رسیدند.

متأسفانه، همسر وی نیز که به دفاع از او برخاسته بود، به اشتباه مورد شلیک پلیس قرار گرفته و اکنون در شرایطی بحرانی در بیمارستان است. همچنین بچه خردسالشان که شاهد این ماجرای فجیع بوده، برای معالجه تحت نظر روانشناس است.

"مروه الشربینی" همسر وابسته فرهنگی مصر در یکی از دانشگاه‌های آلمان بود و در یک دادگاه درجه دو در ایالت درسن آلمان در حال پاسخگویی به قاضی بود که مورد حمله" آلیکس دبلیو" قرار گرفته و با هجده ضربه چاقو در دم جان باخت.

این خانواده مسلمان اهل مصر هستند و برای انجام تز دکترای خود به آلمان آمده بودند و تنها گناهشان با روسری بودن این خواهر مسلمان بوده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مینا:

خواهرم مروه شهادتترا تسلیت می گویم.امیدوارم خون تو باعث بیداری کسانی شود که قدرتهای مستکبر را حامی جهان می پندارند.

امیدوارم کسانی که چشمانشان را بسته اند وگوششان را به صدای نفرت انگیز آزادی از سوی غرب و خودباختگان غربی سپرده اند برای لحظه ای چشم بگشایند و ظلمی را که بر تو از سوی این به ظاهر آزادی رفته ببینند.

عزیزم  متاسفم که آنجا نبودم تا با اهدای جانم از تو واز راه پاکت حمایت کنم .در عوض پلیس آلمان که فریادحقوق بشرش گوش دنیا را کر کرده آنجابود واجازه داد آلیکس قاتل??ضربه چاقو بر بدنت وارد آورد وسپس همسرت را هدف گلوله قرار داد.چه پلیس شرافتمندی!!!

شنیده ام که قاتلت تورا تروریست خطاب کرده بود !!! چه مضحک انگار تمامی تعریفها دگرگون شده اندو جایشان را به متضادهایشان سپرده اند.

و امیدوارم کسانی که در کشور ما باراحتی و آزادی می توانند از نعمت حجاب بهره مند شوند قدر آن را بدانند و بدانند در تمامی تاریخ چه خونها ریخته شده و چه مجاهده ها شده تا ما بتوا نیم آزاد باشیم وآزادانه وظایف شرعیمان را که با فطرتمان سازگار است وباعث تقربمان به معبود می شود را انجام دهیم.

ودر آخر از خداوند متعال تقاضای بهبودی برای همسرت مینمایم تا بتواند سرپرستی دردانه ات را به عهده بگیرد و برایش داستان حماسه حجاب و مظلومیت تو را بخواند .

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:18 صبح     |     () نظر

<   <<   16   17   18      >
درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها