سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چگونه کسی که برخی از آنچه را خداوند روزی اش ساخته، به او وام نمی دهد [یعنی انفاق نمی کند ]، محبّت پروردگارش را به کمال می رساند ؟ [حضرت مسیح علیه السلام]

 

 


محمدجواد: مامان میشه به من خاله بازی یاد بدی؟!!!

 

من: آره

محمدجواد: زشت نیست؟ آخه من پسرم...

من :نه پسرا هم خاله بازی میکنن ولی اونا دایی میشن تو بازی ... دایی مهدی هم با ما بازی میکرد و دایی عروسکا میشد...

محمدجواد :باشه . پس من هم دایی شما میشم ...شما هم گلناز باش قبوله؟

من :باشه ...مثلا مامانم رفته امتحان بده منو گذاشته پیش شما خوبه؟

محمدجواد:آره

 

یکساعت و نیم بعد

 

من(گلناز):دایی من حوصله ام سر رفته ....اواواواواواواواواوا(گریه بچه گونه) منو ببر خیابون...

محمدجواد(دایی گلناز): باشه گلم ...عزیزم گریه نکن... روسریتو سر کن بریم خیابون.

من(گلناز):نه دایی من میخوام موهامو خرگوشی کنم بیام روسری نمیخوام .

محمدجواد با چشمهای گرد شده از تعجب و پس از کمی فکر(دقیقا عین والدین بچه هایی که تازه به بلوغ رسیدن و بهانه گیری میکنن):نه دخترم نمیشه. باید روسری سرت کنی.

من(گلناز)(با اصرار فراوان و گریه):نمیخوام . دلم میخواد موهامو خرگوشی کنم خیلی خوشگل تر میشم .نیگاه کن.تازه مگه ندیدی بعضی خانوما بیحجابن؟!!!

محمدجواد:نه عزیزم اونا تو خونه بی حجابن .مهمون که بیاد روسری و چادر سر میکنن.

من (گلناز)(در حالی که قند توی دلم آب میشد از غیرت و عقل پسرم و خدارو شکر میکردم... گفتم یه مرحله دیگه پیش برم ببینم عقلش بازم میرسه یا نه):نه دایی منظورم اون خانوماییه که توی خیابون موهاشون پیداس منم میخوام مثل اونا باشم.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

محمدجواد(با یه لحن خاص ):اونا... اونا رو خدا خودش ترتیبشونو میده... پاشو روسریتو سرت کن...

 

 

هم خندم گرفته بود از اینجور حرف زدنش هم خدارو شکر میکردم که اینقدر عاقله پسرمون هم دعا کردم براش که عاقبت به خیر بشه واعتقادات دینیش روز به روز محکمتر بشه....از طرفی ازخدا پنهون نیست از شما چه پنهون یه لحظه واقعا احساس کردم داییمه ... خیلی باحال تو نقشامون فرو رفته بودیم...

 

 

=====================================================================================

این مطلب را از دست ندهید. http://zehne-ghatre.blogfa.com/post-249.aspx


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 93/6/9:: 6:55 عصر     |     () نظر

درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها