سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اخلاص، رازی از رازهای من است که آن را به قلب هریک ازبندگانم که دوستش داشته باشم، می سپارم . [رسول خدا صلی الله علیه و آله ـ به نقل از جبرئیل از خداوند نقل می کند ـ]

( لقد خلقنا الانسان فی کبد) همانا انسان را در رنج و سختی آفریدیم...

عصبانی و خسته و غمگین بودم ... امتحانات ... وقت کم ... میهمانی و میزبانی و .... آقای خونه و مسافرت های پیشنهادیش و تفریحات مورد علاقه اش که البته من دوست ندارم ... محمدجواد ونق نق های خودش وخاله های مهد قرآن ...فکر و خیالهای عجیب و غریب خودم ... کم کم داشتم فکر میکردم که دنیا دارد تمام میشود یا نه که دنیا دارد سرم خراب میشود ...

تلویزیون را روشن کردم به امید شنیدن صدای اذان ...هنوز زود بود قاری قرآنی میخواند(لقد خلقنا الانسان فی کبد) ...

پس اگر همه انسانها در سختی هستند... هرکس به نوعی ... چاره چیست ... اصلا چرا؟...

فکری به ذهنم رسید ...چاره اش شاید صبر باشد ...نه صبر با جزع و فزع بلکه منظورم صبر توام با متانت است . شاید در این صبرها تولدی باشد ...تولد از انسان کوچک و ضعیف به انسان قوی و پر استقامت ...تبدیل شدن به انسانی که بتواند رحمت و نعمت را درک کند ...تغییر کردن به انسانی که بتواند در بهشت پروردگار ساکن شود ...یانه بهتر انسانی که از ملائک بگذرد و برسد به آنجایی که ایوانش بلند است ...

خدایا رهایم نکن از نوع مشکلاتم معلوم است که چقدر ضعیفم ... معبودا تورا میپرستم  و به معاد و جزا ایمان دارم و گواهی میدهم به ختم رسل حضرت محمد (ص) و به امامان دوازده گانه (ع) و به معصومیت حضرت صدیقه کبری(س) ...

اما جاهل و نادانم ... پای در راه گذاشته ام اما چشمهایم کور است ...گوشهایم خوب نمیشنود ... شیطان گاه گاه بر من غلبه میکند و بیراهه را راه جلوه میدهد ... میترسم از ظلمات دوری از تو ... میترسم...

ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده...

                                                                                     


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 90/2/18:: 7:49 عصر     |     () نظر

 

 

آن روز تمام آسمان نیلی بود

بر دوش علی(ع) بیعت تحمیلی بود

وقتی ثمر باغ فدک قسمت شد

ای وای که سهم فاطمه (س) سیلی بود...

 

                                       -------------------------------------

مجذوب همان غم غریبش شده بود

از عشق،فقط همین نصیبش شده بود

بین در و دیوار در آن روز کبود

محبوب به قربان حبیبش شده بود

                                         

                                        ------------------------------------

این قصه تازیانه ات را چه کنم ؟

این آتش و دود خانه ات را چه کنم؟

نیلوفر نیلی من ای یاس سپید!

خطهای کبود شانه ات را چه کنم؟

 

                                         ---------------------------------

بی عاطفه ها روح ولی را کشتند

آینه ی عشق ازلی را کشتند

 ای تیغ دو دم که خفته ای! میدانی

با کشتن فاطمه علی (ع) را کشتند؟

 

                                        ---------------------------------- 

 

ایام غم و مصیبت سیده النسائ تمام زمانها حضرت فاطمه زهرا(س) بر تمامی حق جویان عالم از اولین تا آخرینشان در آخر الزمان تسلیت باد ،که این غم غمی ماورائ زمانها و زمینها ست ،این غم غمی ابدی است که حق جویان با آن به دنیا میآیند و با آن از دنیا می روند ...

کلمات در ذهنم رنگ می بازند ،غمها، شادیها ، روزمره گیها ... به مسلمانان جهان و جنبشهایشان که فکر میکنم  زندگی عادی و اتفاقهایش برایم سطحی میشود و بی معنی تر از آن که نوشتنی باشد ...  وقتی اول کلامم یادی از مصائب مظلومه عالم حضرت زهرا(س) شد کلام از دستم رفت...

التماس دعا...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 90/2/14:: 6:34 عصر     |     () نظر

...

 

اخبار را همه میدانیم...ظلم و ستم بی حد به مردم بحرین ویمن و سایر مسلمانان بیدار را همه میدانیم...کمک لازم است وحمایت... درد بزرگی است که انسانها بخاطر انسان بودنشان و بخاطر آزاده بودنشان کشته میشوند ...درد بزرگی است که لشکر شیطان اینگونه متحد شده و ما مبهوت بهار شویم...کدام بهار ؟... این خونهای جاری و اینهمه کشته بیشتر خزان را یادآور است... وقتی بهار میشود که این خونها به ثمر بنشینند ...وقتی که آزادی و عدالت در تمام جهان حکومت کند ...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 90/1/17:: 11:51 صبح     |     () نظر

عید یا بهتر بگم تعطیلات هم تمام شد . هر سال آخر های اسفند که میشود دلم میخواهد بترکد کلی سردرگم میشوم  مدام همه جا را تمیز میکنم از این سو به آن سو میدوم  و نهایت سعیم را میکنم که یک میهمان خوب و یک میزبان خوب و همسر خوب (اهل مسافرت و گردش ) و یک مادر خوب (که فرزندش را در بحبوحه میهمانیها درک کند و مواظبش باشد همه جوره) و فرزند خوب (که بتواند در میهمانیهای متعدد همراه پدر ومادرش باشدو...) و یک عروس خوب برای خانواده همسر و... در همین آشفته بازار کتاب و دفترم را هم فراموش نمیکنم ...فقط حق خداست که آنطور که باید ادا نمیشود...نمازهای هول هولکی و ...خدا را شکر که درسهای جامعه به قرآن و معارف دینی مربوط است وگرنه معلوم نبود چه بر سرم میآمد...

الهی شکر که تعطیلات به خیر و خوشی تمام شد.

چند روز آخر به اتفاق آقای خونه وتقریبا نیمی از فامیل محترمشان رفتیم شمال (اخیرا متوجه شدم که اگر در عید نوروز کسی به شمال نرود آن سال از عمرش قطعا حذف خواهد شد و احمالا باعث یکسال مشروطی وی خواهد شدو...) جای همه ی شما خالی بود ... آنچه برما گذشت قلم از وصفش قطعا عاجز است ...یک جین بچه همراهمان بود که روزها را چون شب تار و شبها را چون زندان گوانتانامو مخوف میساختند ... وچه همتی در این امر مصروف میکردند...پسر خانوم جاری عصر ها میخوابید وشبها تا پاسی از شب با پسر خواهر آقای خونه به دعوا سپری میکرد....نوه ی خاله آقای خونه هم با دختر خانوم جاری یا در کمد جیغ میزدند یا شب موقع خواب آواز میخواندند ...البته نا گفته نماند که محمد جواد دسته گل اصلا شلوغ نمیکرد فقط با تفنگ آبپاش از پشت هدف میگرفت و کسی نبود مگر آنکه پشت لباسش خیس شده بود... تازه خود خانمها موقع خواب که میشد هرهر و کرکر شان میگرفت و... اتاق آقایان هم که واویلا مشغول سر به سر گذاشتن با تازه داماد فامیل بودند...

ولی انصافا از همه اینها گذشته طبیعت شمال بینهایت زیباست .به پیشنهاد آقای خونه قبل از پیوستن به جمع فوق یک نهار را سه نفری در کنا دریاچه ولشت (نزدیکیهای کلاردشت.دهکده سنار)خوردیم .خیلی منظره زیبایی داشت .و یک کار خوبی هم که شورای ده انجام داده بودند این بود که به هر خانواده یک کیسه زباله میدادند تا طبیعت را ویران نکنند و اشخاصی را هم برای جمع کردن زباله استخدام کرده بودند .عجیب آنکه با این حال عده ای رعایت نمیکردند ...

امسال حتی در خیابانها هم کیسه زباله به مردم میدادند تا جنگلها را آلوده نکنند واقعا دردناک است اما بسیاری از زباله هایی که بدست مردم در طبیعت رها میشود 500 تا 700 سال طول میکشد تا تجزیه شودو این یعنی فاجعه...

یک نهار هم دسته جمعی در عسل محله (تنکابن جاده دوهزار)خوردیم که البته شایان ذکر است قرار بود جوجه کباب باشد وتازه داماد آنچنان گوشتها را از استخوانها جدا کرده بود که نگو وآقای خونه استخوانها و گردنها را آورده بود برای کباب کردن... فکرش را بکنید .یک ایل آدم و یک جین بچه و جوجه کبابی اینچنینی...ولی آنقدر طبیعتش زیبا بود که به همه چیز می ارزید...

دوتا صبحانه هم بین راه خوردیم که جدا با حال بود  چون آقای خونه برای همه نیمرو درست کرد (عزیزم واقعا بهت افتخار میکنم که اینقدر دستپختت عالیه). و در آخر هم برای حسن ختام یک قوری چای سبز و گل گاوزبان وچای سیاه و هرچه در چنته داشتیم به خورد ملت داد.

اما هنوز یک عالمه از عید دیدنیها یمان باقی مانده که من قصد دارم دبه کنم و از زیر بارشان شانه خالی کنم ولی آقای خانه ی مهربان ودوست داشتنی گیر داده که الا و بلا  نمیشود...

به نظرم بد نیست به عنوان یک بازی وبلاگی هم که شده هر کس بهترین خاطره نوروزی ای که تا بحال داشته را درقسمت نظرات بنویسد بهترین خاطره در پست بعدی ذکر خواهد شد با آدرس وبلاگ .

سرتان را بیشتر از این درد نمی آورم شب همگی به خیر .

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 90/1/15:: 11:56 عصر     |     () نظر

سال نو مبارک.

امیدوارم سال نو برای همه کسانی که جویای حقیقت و رسیدن به کمال و نزدیک شدن به خداوند متعال هستند سال خوب و پر از موفقیتی باشد .

انشاالله امسال سال ظهور سرور و مولایمان حضرت صاحب الزمان (عج) باشد ...و تمام سال برایمان بهاری شود

آنقدر این چند وقته سرم شلوغ بود که نشد زودتر بیایم برای عید دیدنی و تبریک سال نو .حتی وقت نشد به خودم تحویل سال نو را تبریک بگویم(این را جدی میگویم ...).

دیروز صبح که آقای خونه رفت سر کار(هفته دوم را تعطیل نیستند ) تازه وقت کردم یادی از خودم بکنم کتابهایم را ورق بزنم نگاهی به خودم در آینه بیندازم و برای محمدجواد چند تا قصه بخوانم ...

آقای خونه که تعطیل باشد یک جا بند نمیشود مدام یا آرزوی مسافرت دارد یا مهمانی ...ما هم که وسایلمان  باید حاضر باشد و بدنبالش بدویم وگرنه از زندگی جا میمانیم...

امروز هم قرار است زودتر مرخصی بگیرد و برویم دیدن یکسری از فامیلهای دور (از آنهایی که نیم ساعت بیشتر خانه هر کدام نمینشینیم  . حال و احوالی و تمام.).

کلی حرف در ذهنم است اما موقع نوشتن نمیدانم چرا احساس میکنم انگشتانم متوقف میشوند ...

سبزه جو گذاشتم امسال اما زود گذاشتم و متاسفانه دیروز مجبور شدم بیرون بیندازمش .زرد زرد شده بود ...

چند روز پیش آقای خونه داشت به اصرار به محمدجواد ناهار میداد طفلک بچه سیر شده بود اما آقای خونه ول کن نبود و به خیال خودش داشت پسرش را تقویت میکرد .تا بالاخره غذا در گلوی پسرک گیر کرد اما آقای خانه همچنان مصر بود .محمدجواد گفت(بابا جان مثل سی دی که تویه لپ تاپ گیر میکنه غذا تویه گلوم گیر کرده ) . وخلاصه با این مثال گویا خودش را از دست آقای خونه نجات داد. و من متعجب از اینکه چطور این مثال به فکر یه بچه چهار ونیم ساله رسیده ...

احتمالا تعطیلات آخر هفته به همراه مادر و پدر آقای خونه میریم شمال ...

 
 
 
 
 

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 90/1/7:: 3:7 عصر     |     () نظر

خانوم خونه: محمدجواد ؟ کجایی؟

جوابمو نمیده .داره توی اتاقش با لپ تاپ قرآنیش سوره اخلاصو (قل هو الله احد...)گوش میکنه.میرم سراغش .وقته نهاره. یواشکی از پشت در اتاق سرک میکشم .غمگینه، اشک توی چشماش جمع شده ...

خانوم خونه: چی شده ؟چرا ناراحتی؟

محمدجواد : مامان .ببین خاله قرآنی گفته (لم یلد و لم یولد)یعنی خدا پدر و مادر نداره ...

وصدای گریه اش بلند میشه ...

برای خدا دلش سوخته ...در تخیلات کودکانه اش خدا را با خودش مقایسه کرده ...

 بغلش میکنم  و برایش توضیح میدهم به زبان کودکانه ...

به مهربانیش حسودیم میشود...

به ترجمه خاله قرآنی فکر میکنم ...

                                                                              


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/12/17:: 12:4 عصر     |     () نظر

یکم امتحانام تموم شد و برگشتم خونه شبشم رفتیم عروسی پسر عمه ام .شب وقتی برگشتیم خونه دیگه واقعا ازفرط خستگی چشمام جایی رو نمیدید. صبح که از خواب بیدار شدم اما...

دلم برای جامعه الزهرا خیلی تنگ بود برای نماز صبحهاش که معمولا به جماعت برگزار میشه ...برای شبهاش که تاصبح چشم به هم نمیذاشتیم و درس میخوندیم ... برای دورهم بودنها و زنگ تفریحهایی که داشتیم وباهم چایی میخوردیم ... برای دلشوره های موقع امتحان ... برای لحظه هایی که سئوالها رو میدیدیم ...برای صفا و صمیمیتی که بینمون بود ...

معمولا وقتی که امتحان میدم و برمیگردم خونه تا مدتی انگار که چیزی رو ازدست دادم سردرگم و کلافه میشم.

واقعا انگار که توی اون فضا همه با هم خواهرند .همه به هم کمک میکنن ...دل میسوزونن... حسادت و بدجنسی جایی نداره ...شاید اغراق نباشه اگه بگم جامعه الزهرا یه قطعه از بهشته.

آقای خونه رفته استخر و من و محمد جواد تنهاییم محمد جواد یه عالمه بادکنک باد کرده ومشغول کشیدن عکسشونه .ناقلا خیلی به نقاشی علاقه من شده .

این چند روز که من نبودم گذاشته بودمش خونه مامانم .به نظرم اونجا رفته اخلاقش پسرونه تر شده دیروز به توپش شوت میزد ودرهمین حال هم خودشو تشویق میکردو میگفت (آفرین قهرمان)من تاحالا کلمه قهرمان و ازش نشنیده بودم کلی خنده ام گرفت .موقع بادکردن بادکنکها هم هرکدوم رو که من میخواستم باد کنم چشماشو میبست و یه قیافه منتظر برای شنیدن صدای ترکیدن به خودش میگرفت که من خنده ام میگرفت و نمیتونستم فوت کنم توی بادکنک.

چین رفتن آقای خونه هم خدا رو شکر منتفی شده .

حالا باید کم کم شروع کنم به خونه تکونی وگرفتن سبزی قرمه و خریدن عیدی و... تدارکات عید.کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد هم ثبت نام کردم که البته بعید میدونم توی این فرصت کم قبول بشم . حداقل با سئوالها آشنا میشم .

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/12/4:: 8:38 عصر     |     () نظر

به به میبینم که اینجا متروکه شده...

چند وقتیه که بطور جدی چسبیدم به درس .

چند وقت هم خاطرات روزانه ام رو توی دفتر خاطرات نوشتم ،احساس عجیبی داشت .وقتی آدم مینویسه ومنتظر نیست که کسی بخونه و نظر بده .این باعث میشه دونوع احساس در آدم بوجود بیاد یکی احساس آزادی چون دیگه چیزی رو که میخواد بنویسه سبک و سنگینش نمیکنه و هرچیزی که به ذهنش میرسه و یکی احساس تنهایی چون امیدی برای دلداری و یا دوستی و... وجود نداره.ولی کلا تجربه جالبیه مخصوصا بعد از وبلاگ نویسی.

یه سرگرمیه جدید هم پیدا کرده ام. هفته ای یه ساعت میرم کلاس خوشنویسی (خط تحریری) .خیلی عالیه .کلی روحیه ام عوض شده .پیشنهاد میکنم حتما امتحان کنید.چند وقت بود که تصمیم داشتم برم ولی موقعیتش جور نمیشد . در واقع کلاسمون توی همون حسینیه ای برگزار میشه که محمد جواد میره مهد قرآن .

سه هفته هم هست که درگیر این آنفولانزا جدیده شدیم.تازه به زندگی برگشتیم .واقعا وحشتناک بود من 15 تا آمپول زدم تا بهتر شدم.

کلی عکس هست (از آشپزی تا عکسهای خودم و محمدجواد)که میخوام آپلود کنم ولی شدیدا تنبلی بهم غالب شده و امان نمیده .هر وقت شد همه رو یه جا آپلود میکنم. قول میدم .

27ام بهمن باید قم باشم برای امتحانام و 1ام اسفند هم بر میگردم شبش هم عروسیه پسر عمه ام دعوتیم .فکرشو بکنین..واقعا بعد از اونهمه امتحان دوقلو وسه قلو عروسی میچسبه.

آقای خونه هم که مثل همیشه نیست .ایندفعه هند تشریف داره .البته شنبه برمیگرده و تا آخر ماه هم اقلا یه ده روزی باید بره چین.

محمدجواد اینجا نشسته و مدام باهام حرف میزنه (میگه برام یه حلزون بکش تا رنگ کنم)از طرفی هم مشغول چت با آقای خونه هستم اینه که هی رشته کلامم بریده میشه وابرهای فکرم دچار طوفان و بادهای سهمگین...

ماشینم (همون پراید هاچ بک مدل 76 که برای تولد 30 سالگیم از آقای خونه گرفتم)چند وقتی دست آقای خونه ودوستش امانت بود .چند روز پیش که سوارش شدم کم مونده بود ماشین بیچاره گریه کنه داغونش کردن واقعا که این مردا چقدر شلخته ان.دوست آقای خونه که یه آقای خیلی تپله صندلیه راننده رو تقریبا از جا دراورده .

مامانم زنگ زده ببخشید باید برم...

 

 

  

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/10/30:: 4:3 عصر     |     () نظر

 

امام حسین(علیه السلام)

می‏گویند: شما در عصر فضا و اتم زندگی می‏کنید آنگاه بر کسی اشک می‏ریزد که صدها سال پیش در گذشته است و بر مزارهایی سفر می‏نمایید که چیزی جز صخره و سنگ نمی‏باشد؟!

در پاسخ می‏گوئیم :«چنانکه گفته‏اند: «بعد زمان» را در «ابدیت» اثری نیست ابدیت را در ماورای زمان ـ در عرصه‏ای برتر از زمان ـ حکومت است ابدیت همیشگی است. جاودانان رهبران بزرگ بشریت به ابدیت تعلق دارند، از این رو قرن ها نیز در طول حیات معنوی آنان، مفهوم متداول خود را از دست می‏دهند. 1

حسین بن علی (علیه السلام) از زمره جاودانان از رهبران بزرگ بشریت است سخن از وی سخن از تاریخ نیست سخن روز است. سخن از ابدیت است سخن از همیشگی خروشان و شکوفا و پر فروز است.

این زنده جاوید نزدیک چهارده قرن به حساب تاریخ پس از مرگ جسمانیش همچنان امروز نیز بر دلها حکومت می‏کند و هنوز پرتو وجودش نه تنها در حیات ما بلکه در حیات جهان معاصر ودر عصر فضا و اتم «حوادث بی نظیر» ایجاد می‏کند و به صورت یکی از «شور انگیزترین حماسه‏های تاریخ بشریت» در آمده و همه ساله نیرومندترین امواج احساسات میلیون ها انسان را در اطراف خود بر می‏انگیزد و مراسمی پرشورتر و هیجان انگیزتر ازهر مراسم دیگر به وجود می‏آورد .

راستی چرا به این حادثه تاریخی ـ که شاید در تاریخ مشابه فراوان دارد ـ اهیمت داده می‏شود؟ ! چرا مراسم بزرگداشت این خاطره هر سال پرشکوهتر و پرهیجان‏تر از سال پیش برگزار می‏گردد؟ این همه تعظیم و تکریم و سپاس این همه سوز و گداز پس از چهارده قرن، آخر برای چیست؟ آن را چه معنائی است؟!

حقیقت این است که این زنده جاوید پس از قرن ها، همچنان بر قلب های انسان های آزاده قدرتمندانه حکومت می‏کند و در جامعه «موج معنوی» ایجاد می‏نماید. حتی هنوز هم به طور عمیق یک قدرت محرک معنوی و یک نیروی کنترل اجتماعی بزرگ به شمار می‏رود.

اما از زیارت زیارتگاه های مقدس هرگز سنگ ها و صخره‏ها هدف و غایت نمی‏باشند چه اگر غرض خود آنها می‏بود همین کوه ها سر به فلک کشیده ‏انسان را از مشقت سفر و طی راه های طولانی بی نیاز می‏ساخت پس مقصود بالذات صاحب مزار است وبزرگ داشتن سنگ ها به جهت شرف انتساب به صاحبان آن مزارها است مانند محترم داشتن جلد قرآن کریم وسنگ ها و آجرهائی که خانه کعبه و مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و سایر اماکن مقدس از آنها ساخته شده است .

الان می‏بینیم که دولت ها و ملت ها در حفظ مقبره‏های شخصیت های بزرگ خویش می‏کوشند و به دور آنها هاله تقدیس می‏کشند.

حقیقت این است که این زنده جاوید پس از قرن ها، همچنان بر قلب های انسان های آزاده قدرتمندانه حکومت می‏کند و در جامعه «موج معنوی» ایجاد می‏نماید. حتی هنوز هم به طور عمیق یک قدرت محرک معنوی و یک نیروی کنترل اجتماعی بزرگ به شمار می‏رود

امام حسین(ع)

در تاریخ نوشته‏اند هنگامی که سر مبارک حسین (علیه السلام) را به نزد یزید آوردند وی در مجلس شراب حضور داشت اتفاقا قاصدی از طرف پادشاه روم به مجلس یزید بار یافت و سر مبارک حسین (علیه السلام) را در مقابل یزید مشاهده کرد و چون دانست که آن سر مبارک به حسین (علیه السلام) تعلق دارد عمل یزید را به شدت نکوهش نمود و گفت ای یزید داستان «کلیسای حافر» را شنیده‏ای؟ گفت چگونه است؟ رومی گفت: در پیش ما مکانی است که گویند خر عیسی از آنجا گذر کرده است در آنجا کلیسائی بنا نهاده‏اند که نام آن به سم خر عیسی منسوب بوده و به کنیسه حافر «سم» شهرت دارد ما هر سال به زیارت آنجا می‏رویم و نذورات خود را به آنجا اهدا می‏کنیم. این روش و عادت ماست در حق سم الاغی که به عقیده ایشان همان الاغ حضرت عیسی (ع) ، بوده اما شما فرزند پیغمبرتان را می کشید و این چنین بی حرمتی می کنید! خداوند خیر و برکت را از میان شما بردارد و دینتان را بر شما مبارک نگرداند!

روی این حساب ای یزید من گواهی می‏دهم که تو خطا کاری و از راه راست به دوری! یزید خشمگین شد و به کشتن قاصد فرمان داد رومی به سوی سر نازنین حسین (علیه السلام) رفت و آن را بوسید و شهادتین بر زبان جاری کرد و سپس او را گرفتند و بر در قصر به دار کشیدند.2

زیارت، ارتباط روحی زائر با صاحب قبر است زائر قبر ابا عبد الله الحسین (علیه السلام) با آن حضرت تجدید بیعت می‏نماید و لذا ائمه اطهار علیهم السلام با توصیه و ترغیب به زیارت سالار شهیدان این نهضت مقدس را برای همیشه زنده و جاوید نگه‏داشته‏اند البته زیارت همه امامان مورد تأکید است ولی روایاتی که در ترغیب و تشویق زیارت امام حسین (علیه السلام) رسیده فوق العاده زیاد است امامان با این توصیه‏ها در صدد آن بودند که شیعیان پیوستگی عملی با اهداف آن بزرگوار داشته باشند. امام سجاد (علیه السلام) که خود چندین بار مخفیانه به زیارت سالار شهیدان رفته در گفتار خویش نیز سفارش زیادی به زیارت امام حسین (علیه السلام) داشته است.

«ابو حمزه ثمالی» گوید: از امام سجاد (علیه السلام) در مورد زیارت امام حسین (علیه السلام) پرسیدم، حضرت فرمود:

«زُره کل یوم فان لم تقدر فکل جمعة فان لم تقدر فکل شهر فمن لم یزره فقد استخف بحق رسول الله (صلی الله علیه و آله)3«هر روز آن حضرت را زیارت کن، اگر نمی‏توانی هفته‏ای یک بار، اگر نمی‏توانی ماهی یکبار، پس کسی که اصلا آن حضرت را زیارت نکند، درحقیقت حریم رسول الله را خفیف شمرده است».

ولی مهمتر از سوگواری و زیارت آشنایی به مکتب امام حسین و شهدای کربلا و پیوستگی عملی به اهداف بلند آن بزرگوار است. مهم پاک بودن و پاک زیستن و درست اندیشیدن و تأسی عملی به او است.

منبع:سایت تبیان


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/9/30:: 11:58 صبح     |     () نظر

 

تاسوعا و عاشورا گذشت ...

گویی این دور هر ساله ادامه دارد...

انگار بشر به سبب این ظلم بزرگ محکوم به توقف در زمان شده ...

هرسال در عاشورا اماممان را سر میبرند و خانواده اش را به اسارت میبرند اما...

ما در پیله هامان گرفتاریم در تجملات و آرزوهامان گرفتاریم ...

اسیر روزمرگیها شده ایم...

طناب شهوات رانمیبریم تا پای بر زمین عدل و نجات بگذاریم....

حجت خدا (عج) را فراموش کرده ایم ...

کاش ما هم باشیم ،در آن سال که در عاشورایش سر عمر سعد بریده شود

وکار شیطان یکسره شود...

آن سالی که دیگر زینب(س) عصر عاشورایش اسیر نباشد...

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/9/30:: 11:35 صبح     |     () نظر

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها