سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفت دانش تکبّر است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 

(ما هیچ وقت اول شلیک نکردیم. همیشه آنها بودند که شلیک کردند ...) 

باراک های مشترک

و

 مانور مشترک ایهود-  اوباما

دو گیج  قدرت

پانصد صندلی چرخدار خالی را  اشغال می کنند

دو  افعی سپید و سیاه

بر نقشه چهل کشور دیگر

چمباتمه می زنند

دزدان دریای کارائیب

 شلیک می کنند

به  موج های مدیترانه

شلیک می کنند

 به   پرچم شهید فلسطین

می ترسند حالا

از پرچم  اردوغان حتی

و زرد می کنند از شنیدن نام سید حسن

دیوانه می شوند از  شنیدن نام کشور من ایران

الو! دزدان دریای کارائیب!

از بندر اشدود

دو صندلی بفرستید برای دو پریزیدنت کال و گس

که فکر می کنند

دنیا نشسته است به انتظار نطق بچگان? آنها

حال آن که ما

بندر اشدود را دود می کنیم

تا کشتی مرمره  بدرخشد

در شبهای ماهتابی خرداد

با ده  شهید تازه  

دو صندلی اشغالی را بفرستید برای دو پیر ناکام زکام

شاید با نطق شان حمایت تان کردند

 ادامه  مانور مشترک باراک ها

بگو پست را تحویل بگیرند

دو صندلی که رسید

 نقشه  روشن خواهد شد

الو ... الو ...

بعد از کشتی  آزادی...

 برو  به سمت میدان ...

امشب اسم رمز را

از رادیو بی بی سی خواهند گفت

از رادیو آزادی ...

***

شما تمام شدید  

مانورهای شما تمام شد

که  دریا و خیابان ها پر از مین است

که آسمان پر از مین است

و ما فرزندان ناگهانیم

و رمز شب علی ست

و رمز شب  نصرالله است

و رمز شب حماس و حماسه ست

و رمز شب ماییم

که از خواب های شما بالا آمده ایم

نخیر آقایان!

کشتی آزادی غرق نخواهد شد

تنها ده ستاره بر فراز آن خواهد درخشید

و پانصد صندلی

پانصد تانک خواهد شد

شما هرگز به کشتی آزادی نمی رسید

به میدان آزادی نمی رسید

و میدان آزادی

به نقشه های شما خواهد خندید!

               (از وبلاگ عشق علیه السلام آقای قزوه)   دهم خرداد ماه ????


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:15 صبح     |     () نظر

امروز عروسی دختر یکی از فامیلای همسره.

عروس و داماد پارسال  عقد کردن .         

                                       

سال گذشته چند وقت پس از مراسم نامزدی شنیدیم که پدر عروس خانوم متاسفانه سرطان گرفته و حالش روز به روز بدتر میشه . هر از چند گاهی از طریق بقیه فامیل جویای حال پدر عروس بودیم . ماه گذشته هم در مراسم ختم انعامی که از طرف خانم و دخترهاشون (سه تا دختر دارن)برگزار شد شرکت کردیم. بنده خدا مرد محترم و خیلی صبوریه و همین باعث میشه که آدم بیشتر دلش بسوزه .

انگار دیگه فرصت زیادی نداره و به نظر میرسه که دکترها مایوس شدند.

خواسته قبل از اینکه دیگه فرصتی نباشه عروسی دخترشو ببینه.

شنیدم که " دعا برای غیر مستجاب است" .امروز به ذهنم رسید ازتون بخوام برای این مرد دعا کنید و برای دخترش ( عروسی که ممکنه چند روزی بعد از عروسی لباس عزا بپوشه) و برای همسرش (که شوخیها و خنده های شادمانه اش زبانزد بود در فامیل)و برای دخترانی که در جوانی ...

                                        ===================

پروردگارا تورا قسم به پیامبر رحمت حضرت محمد(ص) و اهل بیت پاکش (ع) اورا شفا بده و لطف و رحمتت را بر این خانواده سرازیر کن و دل همسر و فرزندانش را شاد نما.

                                        ===================

امشب میریم عروسی .دعا فراموشتان نشود (مخصوصا بین نمازها).

ممنون از لطفتان.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:14 صبح     |     () نظر

متاسفانه پدر عروس خانوم پست قبل از دنیا رفت.

البته اونطور که شنیدیم ایشون وقتی که کارتهای عروسی رو  میبینند(در بیمارستان) به خانومشون و پدرشون میگند"نمیخوام اگه من مردم عروسی رو بهم بزنید."

ایشون روز قبل از عروسی از دنیا رفتند .خانومشون و پدرشون و دختر کوچیکشون این موضوعو پنهان میکنند تا ایشون به آخرین آرزوشون برسند.

بنده خداها توی عروسی حال بدی داشتن ولی خب همه به حساب خستگی و مشکلات این چند وقته گذاشتن .واقعا چقدر سخت بوده براشون.

خیلی ناراحتم .شوکه شدم وقتی که دیروز اینارو شنیدم مثل کابوسه.

خدا بیامرزدش که اینقدر برای دخترش دلسوز بود.نمیدونم وقتی عروس خانوم این ماجرا رو بفهمه چیکار میکنه ؟


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:14 صبح     |     () نظر

جمعه صبح که از خواب بیدار شدم جنگ دو نیروی خیر و شر در دلم به راه افتاد

خیر میگفت:امروز باید بری نماز جمعه مخصوصا که بعدشم راه پیمایی حمایت از مردم غزه است.

شر میگفت: دلت خوشه زن .با بچه کوچیک .حوصله اش سر میره جنجال به پا میکنه ها.ممکنه وسط نمازبخواد بره دستشویی اونوقت چیکار میکنی؟

خیر میگفت:اینا بهونه اس .خیلی ها با بچه های کوچیکتر میرن راهپیمایی و نماز جمعه و مسجد. تازه محمدجواد که تا حالا کلی از این کارا کرده که توی مهمونی و...خسته بشه و بخواد برگرده و گریه کنه ،چیزی رو ازدست نمیدی فوقش برمیگردی .دستشویی هم بالاخره همه جا پیدا میشه.

شر میگفت:میدونی که همسر امروز نمیتونه بیاد .اونو چیکار میکنی؟

یکدفعه به خودم اومدم .به خودم گفتم این بحثا رو بذار کنار امروز هرچی بشه من ومحمدجواد میریم راهپیمایی .

زود جمع و جور کردم دوتا جانماز و سجاده برداشتم و گذاشتم توی بقچه نماز به همراه چادر نماز مشغول آماده شدن بودم که همسر گفت من میتونم برسونمتون و زود برگردم .هرچی اصرار کردم که خودم میرم مزاحم کار شما نمیشم .همسر قبول نکرد .خلاصه قرارشد مارو  ببره و خودش برگرده و اگه کارش تموم شد بعد از نماز بیاد دنبالمون وگرنه که خودمون برگردیم.

توی راه برای محمدجواد ذرت بوداده ودوغ خریدیم .نزدیکای مصلا که رسیدیم پلیس خیابون رو بسته بود خداحافظی کردیم و من و محمدجواد به راه افتادیم محمدجواد که شلوغی خیابونو دید گفت "کجا میریم مامان من نمیام "گفتم "میخوایم بریم یه جا دوغ بخوریم"خوشحال شد و تند تند راه افتاد.

به مصلا که رسیدیم یه خانوم که مسئول گشتن کیف خانمها بود گفت اگه میترسید پسرتون خستا بشه میتونید برید شبستان آخر که خلوت تره .اما با اینحال ما تا جایی که میتونستیم رفتیم جلو و یه جای دونفره پیدا کردیم بقچه نماز رو زیر پای محمد جواد پهن کردم و خوراکیها رو بهش دادم اما ازش قول گرفتم که تا نماز تموم نشده دوغش رو نخوره .خطبه اول شروع شد در مورد مشخصات شیعیان و اون حدیث معروف که شخصی همسرش رو فرستاد پیش حضرت فاطمه (س) تا بپرسد که آیا از شیعیان به حساب میاد یا نه.

محمدجواد هم گاهی ازم سئوال میکرد که دوغم رو بخورم یا نه .من هم راستش از ترس اینکه وسط نماز مجبور بشیم بریم دستشویی هی میگفتم "حالا یک کم صبر کن" در نتیجه این مذاکرات دوغی کلی از حرفهای آقا رو متوجه نشدم .

موقع نماز که شد همش میترسیدم حواسم به محمدجواد پرت بشه و رکوع و قنوت نماز جمعه رو اشتباه کنم. و نمازم باطل بشه .چشمتون روز بدو نبینه همین که مشغول خوندن رکعت اول بودیم و پیشنماز سوره جمعه رو میخوند محمدجواد در دوغشو پیچوند دلم هوری ریخت گفتم الان دوغه میریزه روی زمین اما خودم و جمع و جور کردم به معنای سوره توجه کردم با خودم گفتم این شیطون هم انگار امروز دست بردار نیست یاد حرفهای چند روز پیش یک روحانی توی تلویزیون افتادم که میگفت هر عملی شیطان مخصوص بخودش را دارد موق شروع کردن اعمالتان اعوذ بالله بگویید نه زبانا که قلبا از ارواح خبیث و شیاطین به خدا پناه ببرید .دیگر صدایی نمیآمد کسی را هم نمیدیدم خدا را صدا میزدم با تمام وجودم و برای تمام مظلومان عالم دعا کردم وبرای ظهور مولایمان و برای عاقبت به خیر شدن تمام مسلمین وخانواده خودم و برای همسر نماز را که سلام دادیم احساس سبکی میکردم دوغ محمدجوادهم نریخته بود در دوغ را باز کردم و دادم دست محمدجواد تا بخورد .خیلی خوشحال شد بعد از توی کیفم یک جانماز صورتی درآوردم و پرسیدم "عزیز مامان. میخوای نماز بخونی؟" محمدجواد تا جانماز صورتی  مهر تسبیح رو دید گفت "منم بخونم؟" گفتم " بعله گلم .ولی حرف نزنی وسط نمازها نمازت با طل میشه"و نماز عصر رو با  هم به پیشنماز اقتدا کردیم .دیکر خبری از شیطان نبود بعد از نماز خانمی به محمدجواد شکلات داد بعضی از خانمها دست روی سرش میکشیدند و تشویقش میکردند بعد هم راهپیمایی و...

شب که شد خدا رو شکر کردم که تصمیم درستی گرفتم .خیلی وقت بود نماز جمعه نرفته بودم . 

خدایا دست شیطان را از ما کوتاه کن.آمین

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وقت نکردم ویرایش کنم این پستو ممکنه غلط داشته باشه .

الان همسر و محمدجواد خفه ام میکنند که اینقدر مشغول نوشتنم 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:13 صبح     |     () نظر

پیامبر (ص) فرمودند:هر زنی که هفت روز شوهرش را خدمت کند خداوند هفت در دوزخ را بروی او ببندد و هشت در بهشت را برویش بگشاید،تا از هر در که خواهد وارد شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هفته های زیادی میآیند و میروند و حتی گاهی اینقدر زمان سریع سپری میشود که متوجه گذشتن ماهها هم نمیشویم...

آی خانمها بیایید یک هفته مثل فرشته ها رفتار کنیم.

خشنودی خدارا نیت کنید...

بسم الله...

 

منبع حدیث:میزان الحکمه،محمد محمدی ری شهری ج?ص???? .


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:12 صبح     |     () نظر

لبریز طراوت الست آمده بود

باهرچه به رنگ عشق هست آمده بود     

در اوج ادب فرشته ای نورانی

لبخند به لب،سیب به دست آمده بود

                             

 

در وسعت بیکرانه تابید خدا

 در جلوه ی تازه ای درخشید خدا  

بر تشنگی حجاز رحمت آورد

کوثر به کویر خشک بخشید خدا

 

 

 

مامان روزت مبارک .

میدونم زحماتی که برایم متحمل شدی به هیچ وجه قابل جبران نیست و میدونم که بهترین روزهای جوانییت راصرف تربیت من کردی .از وقتی که محمدجواد به دنیا اومد فهمیدم پذیرفتن مسئولیت تربیت یک انسان چقدر کار سختیه مخصوصا که اون انسان مثل من دختر شلوغ و تخسی هم باشه.

اما دلم میخواد هرچه را که بهم آموختی بکار ببندم  تا مثل شما یک مادر نمونه باشم.

دستت رو میبوسم ...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:12 صبح     |     () نظر

همسر رفت ماموریت .محمدجواد تازگیها موقع رفتنش بیقراری میکنه و خداحافظی رو برای همسر سخت میکنه (دستش درد نکنه .شاید باعث شه این همسر یه فکر اساسی در مورد کارش بکنه) امروز هم پشت در یه قشقرقی به پا کرد بود که بیا و ببین اشکش سرازیر بود و یه شلوارک آبی و یه لنگه کفشش هم توی دستش که بابا منم ببر.آخر سر وساطت منو قبول کرد و قرارشد بزاره باباش بره عوضش من ببرمش خیابون.

بنده خدا همسر با گرفتن روادید نفهمید چجوری درو بست و خودشو به پارکینگ رسوند فکرکنم از سه طبقه پله پرید پایین از هولش.

ماهم یه چند دقیقه بعد آماده شدیم و رفتیم سوپری سر کوچه محمدجواد تا قفسه چیپسها رو دید گفت "برام چیپس میخری؟"من هم با اینکه با خرید هله و هوله زیاد مواقق نیستم ولی برای اینکه حواسشو پرت کرده باشم قبول کردم  . چند تا چیز هم برای خونه خریدیم و برگشتیم خونه.

چیپسها رو باز کردیم و دوتایی مشغول خوردن شدیم(جای شما خالی...)که یکدفعه چشمم افتاد توی چشمای محمدجواد چشمهاش سرخ و پر از اشک بود ونزدیک بودکه اشکش بچکه روی چیپسها با ترس پرسیدم"چی شده ؟ گیر کرده توی گلوت ؟" آب دهنشو به زور قورت داد و گفت "نه .بابا کجاست؟"

خلاصه کلی طول کشید تا حال و هوای این پسر بابایی رو عوض کردم.که همسر زنگ زد ازش خواستم با محمدجواد حرف بزنه. محمدجواد تا گوشی رو گرفت و صدای باباشو شنید گفت "بابا من گریه کردم بعد چیپس خوردم مامان گفت بابا زود میاد ولی تو چه جوری رفتی توی تلفن؟"

موندم بخندم یا گریه کنم از دست این پسر .

 

پ.ن.

?- راستی من از اون پست فراخوان نتیجه خاصی نگرفتم . در ضمن از لطف همگی تون ونظر مثبتتون ممنونم اما بیشتر دنبال کشف عیوب و نواقص و انتقادات بودم تا تایید.

?- وقت نشد در مورد هدیه تولدم (هدیه همسر)بنوویسم .توی پست بعدی مینویسم در موردش.

     


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:10 صبح     |     () نظر

آن روز تمام آسمان نیلی بود

بر دوش علی (ع)بیعت تحمیلی بود

وقتی ثمر باغ فدک قسمت شد

ای وای که سهم فاطمه (س) سیلی بود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 آن روز،دل ستاره ی عرش ،شکست

هنگام اذان مناره ی عرش ،شکست

دستان سیاهی از جهنم آمد

سیلی زد و گوشواره ی عرش، شکست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قبر تو اگر چه بی نشان شد بی بی!

نورت همه جای کهکشان شد بی بی!

این خاک لیاقت حضورت که نداشت

قبر تو کجای آسمان شد بی بی ؟

 

                                                                                                 (شعر از :ایوب پرند آور)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:9 صبح     |     () نظر

...

حتمادر جریان هستید که محمدجواد مشغول آموزش زبان انگلیسی میباشد وآنقدر علاقه نشان میدهد که شروع کرده به ساختن بعضی ترکیبات وحتی کلمات از خودش وجالب آنکه آنها را معنی هم میکند .مثل:

اورزینی ت: یعنی کفونت کشیدن :که آنهم یعنی اینقدر شب آب وشیر نخور جیش میکنی توی جایت ها.

تی تویه شیر کاکائویی:چاکلت میلک تی تو(بیش از این چیزی در مورد تی تو نمیدانیم .گویا دوست خیالیش است) 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:8 صبح     |     () نظر

عصر یک جمعه ی دلگیر .دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است ؟چرا آب به گلدان نرسیده است ؟چرا لحظه ی باران نرسیده است ؟و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است ؟به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است ؟بگوحافظ دل خسته زشیراز بیاید

بنویسد .که هنوزم که هنوزاست چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است ؟دل عشق ترک خورد :گل زخم نمک خورد :زمین مرد:زمین مرد :خداوند گواه است. دلم چشم به راه است و در حسرت یک پلک نگاه است.ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی: برسد کاش صدایم به صدایی ....

عصر این جمعه ی دلگیر .وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس .تو کجایی گل نرگس ؟ به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم .زده آتش به دل آدم و عالم .مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم که به جای نم شبنم بچکد خون جگر از عمق نگاهت .نکند باز شده ماه محرم که چنین میزند آتش به دل فاطمه آهت .به فدای نخ آن شال سیاهت .به فدای رخت ای ماه ! بیا .صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی آجرک الله ...عزیز دو جهان .یوسف در چاه .دلم سوخته از آه نفسش های غریبت .دل من بال کبوتر شده .خاکستر پرپر شده .همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی .و سپس رفته به اقلیم رهایی :به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت .زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی .:به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد .نگهم خواب ندارد .قلمم گوشه ی دفتر .غزل ناب ندارد .

شب من روزن مهتاب ندارد .

همه گویند به انگشت اشاره :

مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد .....؟؟

تو کجایی ..؟تو کجایی شده ام باز هوایی .شده ام باز هوایی ....

گریه کن گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه زمقتل بنویسم .و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است .به گستردگی ساحل نیل است ....

و این بحر طویل است .

و ببخشید اگر این مخمل خون بر تن تب دار حروف است .که این روضه ی مکشوف لهوف است .....

عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است .

و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است : ولی حیف که ارباب (( قتیل العبرات )) است .ولی حیف که ارباب

((اسیر الکربات )) است ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنه ی یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی ..

الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که (( الشمر ......))

خدایا چه بگویم .که (( شکستند سبو را و بریدند ))....

دلت تاب ندارد به خدا با خبرم .میگذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی .تو خودت کرب و بلایی .قسمت میدهم آقا

به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی ...

تو کجایی ....

تو کجایی ....


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:8 صبح     |     () نظر

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها