قبل از هرچیز باید بگم که این مثلا اینترنت پرسرعت کشت منو بس که با صلاحدید خودش قطع میشه وسط نوشتن مطالب و همه چی رو میفرسته هوا(مرده شور هرچی کمبود امکانات رو ببره...)
امشب خواستگار میاد برای عمه ی محمدجواد . ما رو هم دعوت کردند . کلی ذوق و شوق دارم همسر منو که میبینه خندش میگیره .خوب راستش یاد خواستگاری خودمون میفتم . کلا هروقت که خواستگاری یا عقد و عروسی و ... باشه من کلی شعف زده میشم احساس میکنم انرژی دارم تا کل کره زمینو خونه تکونی کنم .ولی از طرفی هم خدا روشکر میکنم که ما این مراحلو گذروندیم روزهای انتخاب واقعا روزهای سختی بودن احساس میکردم دارم خفه میشم مدام به خودم میگفتم اگه اشتباه کنم ، اگه بعضی از جوانبو در نظر نگیرم و هزارتا سئوال و اگر دیگه.
اولین باری که همسرو دیدم(توی خونه خودمون برای خواستگاری که اومده بود) تقریبا مطمئن بودم که نمیخوام باهاش ازدواج کنم! چون هم با تاخیر 2ساعتی اومده بودن وهم یک دست کت وشلوار طوسی پوشیده بود که اصلا بهش نمیومد.
اما وقتی که با هم صحبت کردیم وضعیت به نفع همسر تغییر کرد .هرچی من بداخلاقی کردم و جواب سربالا دادم همسر منطقی بود و یه چیزی هم گفت که من تقریبا کیش و مات شدم جمله همسر این بود"من نماز و روزه ام ترک نمیشه و حتی اهل سیگار هم نیستم"
خیلی برام مهم بود با مردی ازدواج کنم که مومن باشه و تحصیلکرده و از طرفی از سیگارهم اساسی متنفرم .البته چون من خیلی با همسر تند حرف زده بودم خواستگاری به جلسه دوم کشید .توی جلسه دوم من دیگه تصمیمم برای ازدواج با همسر تقریبا قطعی بود چون دیگه تحقیق و مشورت و ... هم انجام شده بود . همسر هم یکدست کت و شلوار ذغالی خریده بود که واقعا بهش میومد (هنوز هم کت و شلوار خواستگاری رو داریم) .
با اینکه ازدواج ما یک ازدواج سنتی بود و ما قبل از خواستگاری همدیگر رو ندیده بودیم ولی با توکل به خدا زندگیه خوبی رو شروع کردیم . توی این زندگی شادی و غم و خستگی و دعوا و تنش و عشق و همه چیز بوده و هست .اما کسانی که شاهد زندگی ماهستند ما رو یک زوج عاشق و موفق میدونند و به نظر من هم اون احساسی که بیشتر مواقع بین ما بوده دوستی و صمیمیت بوده .
به همسر دروغ نمیگم اینو باخودم عهد کردم حتی اگه باعث بشه دعوام کنه یا از دستم ناراحت بشه .بی اجازه همسر از خونه بیرون نمیرم هیچوقت حتی یکبار هم نشده که بی اجازش بیرون برم حتی اگه کار داشته باشم و بهش زنگ بزنم و دردسترس نباشه صبر میکنم . با اینکه همسر بارها گفته اجازه لازم نیست همینکه بدونم کجایی که نگران نشم کافیه ولی خودمو مقید به اجازه گرفتن میدونم.
به جز مواقعی که امتحان دارم(جامعه الزهرا) مسافرت و پیک نیک و مهمونی زنونه نمیرم مخصوصا وقتی که بدونم همسر تنها توی خونه میمونه .
مواقعی که همسر خونه اس خودمو مشغول درس و مطالعه و... نمیکنم .(البته گاهی یه کم اینترنت بازی ...که توی اون مواقع همسر بادرک متقابل این فرصتو بهم میده)
همسر هم هروقت ببینه غمگینم هرکاری که ازدستش بر بیاد میکنه تا شادی رو بهم برگردونه .هیچوقت نشده که برای خریدن چیزی بهم اعتراض کنه(من هم ولخرج نیستم). و با درس خوندن و تلاش کردن و کلاس رفتن و کارهای مورد علاقه ام مخالفت نمیکنه .
اینها و چیزهای دیگه ای که ممکنه الان توی ذهنم نباشه تا بنویسم و مهمتر از همه ایمان و اعتقادمون به خدای بزرگ زندگیمونو بعد از 8 سال شیرین تر از روز اول کرده ،که اون روز شناختمون کم بود از هم و از ورطه مشکلات دور بودیم اما امروز پس ازگذشتن از پستی و بلنیدیهای زیادزندگی و آشنایی به قوتها و ضعفهای همدیگه هنوز برای هم محترم و عزیزیم.
امشب میریم توی یک مراسم خواستگاری شرکت کنیم .این برای ما یاد آور روزهای آشناییمونه و میتونه یه نگاه جدید بهمون بده برای اینکه زندگیمونو از حالت عادی در بیاره و یادمون بندازه که چقدر تلاش کردیم تا بتو نیم با هم و کنار هم باشیم و بهمون یاد آوری کنه شکر گزار خدای بزرگ باشیم که انتخابمون درست بوده و خوشبختیم .
این نگاه و یادآوری میتونه برای تمام کسانی باشه که این نوشته رو میخونن .شاد باشید قدر لحظه های باهم بودنو بدونید . آخر هفته رو غنیمت بدونید میتونه یک ماه عسل شاد باشه .
کلمات کلیدی:
زن آمد و سنگین به سوی کعبه شتافت
زیرا که پناهی به جز این گوشه نیافت
تا دست به خانه زد که آرام شود
از هیبت عشق ،سینه ی کعبه شکافت
تو یوسف خوابهای خوش تعبیری
تفسیر بلند آیه ی تطهیری
دستان تو ذوالفقار معصوم خداست
یعنی که خدای عصمت و شمشیری
روز میلاد امیرالمومنین حضرت امام علی(ع) برتمامی شیعیان عالم مبارک.
این روز را که به نام روز پدر نامگذاری شده به پدرم که زحمات زیادی را متحمل شد و بهترین سالهای زیبای عمرش را برای راحتی و آسایش خانواده تلاش کرد تبریک میگویم. وصمیمانه دستانش را میبوسم .
همینطور از طرف محمدجواد والبته خودم این روز بزرگ را به همسر تبریک میگویم.
دیروز رفتم دندون پزشکی و دندون 6چپ بالا رو کشیدم .دندونی که در اثر یک اشتباه پزشکی سالها باعث عذابم شده بود و دیگر نمیشد هیچ جور حفظش کرد. موقع کشیدن هم یکی از ریشه هایش شکست و نزدیک بود دکتر بیچاره به گریه بیفتد من هم که خوب معلومه چه حالی داشتم ...همسر هم حسابی دلش برام سوخت وقتی که دید صورتم چقدر خونین و لپم قلمبه شده .بعد هم رفتیم خونه ی مامانم اینا و همه حتی محمدجواد کلی بهم محبت کردند ایکاش بدون ازدست دادن دندون هم آدم میتونست اینجور محور محبت همه قرار بگیره .خیلی خوش میگذره
از روزی که بلاگفا فیلتر شد به فکر افتادم که از اینجا برم یه وبلاگ دیگه و اونجا میتونم مجازی تر باشم و از خودم کمتر اطلاعات بنویسم اما نمیدونم چرا یه چیزی منو به این وبلاگ چسبونده .شاید چون اولین وبلاگمه یا بخاطر کسایی که باهاشون اینجا آشنا شدم .به چند جا هم سر زدم قبلا هم چند بار جاهای دیگه رفته بودم مثل بانو بلاگ و پارسی بلاگ و میهن بلاگ اما خوب بعد یکسال، اثاث کشی و دل کندن سخته برام ،عادت کردم به اینجا.
همسر و محمدجواد دارن میرن بیرون به من گفتن اگه از پای لپ تاپ پانشی تنها میمونی و ماخودمون میریم. من رفتم.
کلمات کلیدی:
خوشبختی میتونه پوشیدن یه لباس آبی که رنگش قشنگه و جیب داره توی خیابون و بلافاصله پس از خریدنش باشه
خوشبختی میتونه عکس انداختن با اون لباس توی خونه و برای وبلاگ مامان باشه!
خوشبختی یه پدر و مادر اما،موقعیه که دسته گلشون با لباس نو می ایسته رو به قبله و نماز میخونه تا از پروردگار بزرگ برای خوشبختی و شادیش تشکر کنه.
پی نوشت:بااینکه سرم شلوغه دلم نیومد این پست رو بعدا بنویسم.
کلمات کلیدی:
پ.ن:این تبریک به ایمیلم ارسال شده بود .
کلمات کلیدی:
شنبه یعنی روز عید مبعث چون همسر اینا یه جلسه مهم داشتند رئیسشون مجبورشون کرد برن سرکار و عوضش شنبه هفته دیگه تعطیل باشن!!!
این تعطیلی باعث شد همسر به فکر بیفته که بریم مسافرت (چیزی که زیاد دوست ندارم)اونهم با کی؟
این همسر نازنین بنده یه دوستی داره که بعلت مناسبات کاری باهم آشنا شدند و بسیار هم به هم علاقه مند هستند (در حد دو برادر) و این باعث شد که تصمیم بگیرند رفت و آمد خانوادگی هم داشته باشند اما متاسفانه چون از نظر فرهنگی دو خانواده تفاوت عمیقی دارند برای من واقعا سخته .وحسابی هم به تکلف می افتم ،اما همسر همچنان تا فرصتی پیدا میشه مارو با هم روبه رو میکنه.
نمیگم آدمای بدی هستند اما خوب به هم نمیخوریم.خانم آقای دوست زیاد توی حجابش مقید نیست و از اون زناس که خیلی دنبال کاسه و کوزه زندگی هستند اونم از نوع مارک دارش(البته چون شما اونا رو نمیشناسید غیبت نمیشه وگرنه حتی یک کلمه هم در این مورد نمی نوشتم).
و چیزی که بیشتر نگرانم میکنه بچه های اون خانواده هستند که با تربیت ماهواره ای دارن بزرگ میشن قاشق که به قابلمه بخوره میرقصند وکلا یه تیپ خاصی هستند ،مایل نیستم محمدجواد با اینجور بچه ها دوست بشه.
اما متاسفانه همسر منو درک نمی کنه . همیشه بهش میگم تورو خدا بذار دوستیتون یه دوستیه کاری باشه ومارو داخل این قضیه نکن ولی فایده ای نداره.
خیلی ناراحتم دوباره آخر این هفته همسر میخواد مارو با اونا ببره مسافرت .تا حالا چند بار سر این موضوع بحث و حتی دعوا کرده ایم .
اگه این همسر گذاشت دم امتحانیه سرم به کار خودم گرم باشه .
کلمات کلیدی:
خاله میترا:محمدجواد زرشک پلو با مرغ میخوری؟
محمدجواد:نه.
خاله میترا:بوقلمون ()چی ؟میخوری؟
محمدجواد:نه.بوقلمون که خوراکی نیست مال آبرنگه!!!
خاله میترا :
(طفلک محمدجواد فکر کرده بوقلمون همون قلم مو است.)
کلمات کلیدی:
همسر به سلامتی تشریف بردند ماموریت .اونم کجا (کره جنوبی).همونجایی که جومونگ و یانگوم و سوسانو جمعند و زندگی میکنند
دیگه اینقدر اومدم اینجا نوشتم همسر نیست و ماتنهاییم خسته شدم.خودش که از شغلش راضیه و خوشحال به نظر میرسهماهم باید یه جوری با شرایطمون کنار بیایم واقعیت اینه که وقتی میره خیلی براش نگران میشم و مدام فکر و خیالهای مختلف میان سراغم مخصوصا بدترینش درمورد هواپیماهاست .
اما وقتی که همسر پیامک بزنه و خیالمونو راحت کنه که سالم رسیده دیگه منو محمدجواد میریم سراغ کار خودمونو زندگی به حالت طبیعی برمیگرده .
همسر شنبه شب برمیگرده .میخوام تا برنگشته از فرصت مطالعاتی استفاده کنم و حسابی درس بخونم میخوام شبها وقتی محمدجواد میخوابه از سکوت شب استفاده کنم واگر خدا یاری کنه چند روزی رو هم روزه بگیرم مخصوصا که ماه رجب فضیلت زیادی داره وباید ازش استفاده کنیم.
امروز داشتم ملافه متکاهای محمدجواد رو که ? تایی هستند در می آوردم برای شستن که به سرم زد اسباب بازیهاشو هم بشورم همه رو با هم ریختم توی ماشین رختشویی تمیز شدن عین دسته گلفقط حیف که همشون صداهاشونو از دست دادن.البته هنوز محمدجواد نمیدونه چی شده چون همشون تو بالکنن وهنوز کامل خشک نشدن.
نمیدونم چی شد هوس کردم این پستو شکلکی بنویسم ولی خداییش سخته آدم مطالبشو فراموش میکنه.شاید دیگه هیچوقت اینجوری ننویسم.
راستی کادوی تولدم رو هم هرکاری کردم عکسش آپلود نشد مجبورم همینجوری بنویسم (یه پراید سفید هاچ بک) که همسر لطف کردند و مرا شرمنده نمودند . و البته به اینوسیله از خرید خانه هم خودشان را راحت کردند تقریبا.
هفته پیش یک چادر کمری (چاقچور)از اون چادرهایی که زنها توی دوره قاجار سر میکردن خریدم .باهاش خیلی احساس خوبی دارم و وقتی هم که با محمدجواد میریم خیابون راحت دستشو میگیرم و کلا یک چادر کمکیه که برای مادرهای بچه دار و کسایی که میرن خرید میتونه مفید باشه وامتحانش بی ضرره .البته من دوخته خریدم ولی اگر بخواهید بدید خیاط بدوزه یک کم به درد سر میافتید چون ممکنه بلد نباشند.
کلمات کلیدی:
(ما هیچ وقت اول شلیک نکردیم. همیشه آنها بودند که شلیک کردند ...)
باراک های مشترک
و
مانور مشترک ایهود- اوباما
دو گیج قدرت
پانصد صندلی چرخدار خالی را اشغال می کنند
دو افعی سپید و سیاه
بر نقشه چهل کشور دیگر
چمباتمه می زنند
دزدان دریای کارائیب
شلیک می کنند
به موج های مدیترانه
شلیک می کنند
به پرچم شهید فلسطین
می ترسند حالا
از پرچم اردوغان حتی
و زرد می کنند از شنیدن نام سید حسن
دیوانه می شوند از شنیدن نام کشور من ایران
الو! دزدان دریای کارائیب!
از بندر اشدود
دو صندلی بفرستید برای دو پریزیدنت کال و گس
که فکر می کنند
دنیا نشسته است به انتظار نطق بچگان? آنها
حال آن که ما
بندر اشدود را دود می کنیم
تا کشتی مرمره بدرخشد
در شبهای ماهتابی خرداد
با ده شهید تازه
دو صندلی اشغالی را بفرستید برای دو پیر ناکام زکام
شاید با نطق شان حمایت تان کردند
ادامه مانور مشترک باراک ها
بگو پست را تحویل بگیرند
دو صندلی که رسید
نقشه روشن خواهد شد
الو ... الو ...
بعد از کشتی آزادی...
برو به سمت میدان ...
امشب اسم رمز را
از رادیو بی بی سی خواهند گفت
از رادیو آزادی ...
***
شما تمام شدید
مانورهای شما تمام شد
که دریا و خیابان ها پر از مین است
که آسمان پر از مین است
و ما فرزندان ناگهانیم
و رمز شب علی ست
و رمز شب نصرالله است
و رمز شب حماس و حماسه ست
و رمز شب ماییم
که از خواب های شما بالا آمده ایم
نخیر آقایان!
کشتی آزادی غرق نخواهد شد
تنها ده ستاره بر فراز آن خواهد درخشید
و پانصد صندلی
پانصد تانک خواهد شد
شما هرگز به کشتی آزادی نمی رسید
به میدان آزادی نمی رسید
و میدان آزادی
به نقشه های شما خواهد خندید!
(از وبلاگ عشق علیه السلام آقای قزوه) دهم خرداد ماه ????
کلمات کلیدی:
امروز عروسی دختر یکی از فامیلای همسره.
عروس و داماد پارسال عقد کردن .
سال گذشته چند وقت پس از مراسم نامزدی شنیدیم که پدر عروس خانوم متاسفانه سرطان گرفته و حالش روز به روز بدتر میشه . هر از چند گاهی از طریق بقیه فامیل جویای حال پدر عروس بودیم . ماه گذشته هم در مراسم ختم انعامی که از طرف خانم و دخترهاشون (سه تا دختر دارن)برگزار شد شرکت کردیم. بنده خدا مرد محترم و خیلی صبوریه و همین باعث میشه که آدم بیشتر دلش بسوزه .
انگار دیگه فرصت زیادی نداره و به نظر میرسه که دکترها مایوس شدند.
خواسته قبل از اینکه دیگه فرصتی نباشه عروسی دخترشو ببینه.
شنیدم که " دعا برای غیر مستجاب است" .امروز به ذهنم رسید ازتون بخوام برای این مرد دعا کنید و برای دخترش ( عروسی که ممکنه چند روزی بعد از عروسی لباس عزا بپوشه) و برای همسرش (که شوخیها و خنده های شادمانه اش زبانزد بود در فامیل)و برای دخترانی که در جوانی ...
===================
پروردگارا تورا قسم به پیامبر رحمت حضرت محمد(ص) و اهل بیت پاکش (ع) اورا شفا بده و لطف و رحمتت را بر این خانواده سرازیر کن و دل همسر و فرزندانش را شاد نما.
===================
امشب میریم عروسی .دعا فراموشتان نشود (مخصوصا بین نمازها).
ممنون از لطفتان.
کلمات کلیدی:
متاسفانه پدر عروس خانوم پست قبل از دنیا رفت.
البته اونطور که شنیدیم ایشون وقتی که کارتهای عروسی رو میبینند(در بیمارستان) به خانومشون و پدرشون میگند"نمیخوام اگه من مردم عروسی رو بهم بزنید."
ایشون روز قبل از عروسی از دنیا رفتند .خانومشون و پدرشون و دختر کوچیکشون این موضوعو پنهان میکنند تا ایشون به آخرین آرزوشون برسند.
بنده خداها توی عروسی حال بدی داشتن ولی خب همه به حساب خستگی و مشکلات این چند وقته گذاشتن .واقعا چقدر سخت بوده براشون.
خیلی ناراحتم .شوکه شدم وقتی که دیروز اینارو شنیدم مثل کابوسه.
خدا بیامرزدش که اینقدر برای دخترش دلسوز بود.نمیدونم وقتی عروس خانوم این ماجرا رو بفهمه چیکار میکنه ؟
کلمات کلیدی: