سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، پیرِ زناکار، دولتمندِ ستمکار، فقیرِمتکبّر و گدای سِمِج را دشمن می دارد و پاداشِ بخشنده منّت گذار را از میان می برَد و متکبّرِ گستاخِ دروغگو را سخت دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

دیروز(جمعه)نزدیکای ساعت ? عصر بود ومن هم در آشپزخانه به شغل شریف خانه داری سرگرم بودم که همسر به مقربنده در خانه(همان آشپزخانه)مراجعه فرمودند و دقایقی گفتیم و خندیدیم در همین هنگام من که مشغول طبخ املت قارچ برای شام بودم از همسر خواهش کردم که یک عدد تخم مرغ از یخچال بیاورد تا برای محمدجواد آبپز کنم.در اینجا دو نکته قابل ذکر است اول اینکه این نازدانه ما قارچ نمیخورد چون حالش را بهم میزندودوم ماجرای تخم مرغ .ماجرای تخم مرغ از این قرار است که مادر همسر در انتهای باغچه خانه شان سه عدد مرغ نگه میدارد و گاهی هم تخم آنها را میدهد تا برای محمدجواد غذا بپزم و میگوید این مرغها چون خانگی هستند تخم مرغشان مقوی است.حالا  دوباره برمیگردیم به آشپزخانه خانه خودمان همسر خیلی رمانتیک و لبخندی زیبا برلب تخم مرغی را اوردند وبا هزاران کلمه محبت آمیز به من تقدیم فرمودند وسپس به سراغ کار خودشان رفتند.

جمعه . سر میز شام.

من:محمدجواد . گل مامان. طلا پسر بیا تخم مرغو ببریم

محمدجواد:تخم مرغ میشه egg؟

من :بله .قربونت برم

همسر هم از سرگرم بودن من استفاده نموده و مشغول خوردن املتها بود که ناگهان مطلبی به ذهنش هجوم آورد. ناگهان از جا کنده شده رنگش سرخ و چشمانش پر خون و...وبا دهان پر فریاد زد

همسر:مینااااااااااااااااااااااااااااااااا

من و محمدجواد:

من:چی شده عزیزم؟

همسر :این تخم مرغ که معمولیه چرا از اون خونگیها براش آبپز نکردی؟(البته آیکون به اندازه کافی ترسناک پیدا نکردم که بتوانم شکل همسر را نشان دهم واز این بابت شرمنده)

من :خودت اینو آوردی

همسر: (با فریاد)من فکرکردم برای غذای خودمون میخای.میبینی که بچه ضعیفه باید ماست خامه ای و تخم مرغ محلی وکره و ....بخوره تا قوی بشه.

من: ولی ببین با این کاری که تو کردی اون دیگه همینم نمیخوره

همسر:نمیخوره؟ پس من میرم توی اتاق تا بخوره چاقورو هم ازش بگیر.واقعا چه مادری هستی.

من و محمد جواد:

با هم قهر نیستیم ولی دلم شکسته


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:54 صبح     |     () نظر

امروزداشتم صبح داشتم تو آشپزخانه ظرف میشستم  و محمو جواد هم با یه لیوان شیرتوی ایوان بود که صدای همهمه ای از پشت در ورودی بگوشم رسید و بعد هم صدای کلید که پس از تقلایی در راباز نکرد .متعجب به صداها گوش میکردم که صدای زنگ در آمد فکر کردم همسر است وچون همراهش کسی بوده در را باز نکرده و زنگ زده واز طرفی قرار نبود همسر به این زودی از سرکار برگردد .چادر سر کردم و در را نیمه گشودم محمدجواد هم کنار پایم ایستاده بوددومرد و یک خانم مسن چادری و یک دختر جوان ژیگول.یکی از مردها شروع به صحبت کرد

مرد لاغر:ببخشید خانم از بنگاه املاک مزاحم میشم برای خونه ئ خانم گودرزی.

من:خانم گودرزی ؟نمیشناسمشون !!! در هر حال اینجا واحد ماست اشتباه زنگ زدید.

مرد لاغر:البته من کلید دارم .گفتند واحدشون خالیه .شاید این سمت چپی باشه.

من:نه نه.این واحد آقای تدبیریه.

همراهان مردلاغر:

مرد لاغر :به ما گفتن توساختمون مهتاب...

من و محمدجواد:.چی ؟ ساختمون مهتاب. ولی اینجا ساختمون گلهاست. شما با کلید خودتون در ورودی ساختمونو باز کردید؟

همراهان مردلاغر:

مردلاغر:نه.....

من و محمدجواد:واحد شماره چند درو همینطوری باز کرده؟

مردلاغر به سرعت از پله پایین رفت.

همراهان مردلاغر:ببخشید خانوم مزاحم شدیم ما آخر با این خونه خریدنمون میفتیم زندان.

من و محمدجواد در رابستیم و آمدیم تو ومشغول کارهای خودمان شدیم .شب به همسر میگوییم به مدیرساختمان بگوید به همسایه ها تذکر بدهند که در راهمینجوری باز نکنند.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:53 صبح     |     () نظر

شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی (شیعیان من! هنگامی که آب گوارا نوشیدید، مرا یاد کنید.)
اَوْ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی (و یا هنگامی که از غریبی یا شهیدی خبری شنیدید، بر من ندبه کنید.)

فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ قَتِلُونی (من، نواده [پیامبر] هستم که مرا بی گناه کشتند.)
وَ بِجَرد الخَیْلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی (و پس از آن از روی عمد، مرا پایمال سم اسبان کردند.)

لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاَ تَنْظُرونی (ای کاش، همگی در روز عاشورا بودید و می‌دیدید.)
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی (که چگونه برای کودک خردسالم، آب خواستم و آنان رحم نکردند.)

                                                  



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:52 صبح     |     () نظر

مامان:میدونی محمدجواد مامان چقدر دوستت دارم؟

محمدجواد:نه دقیقا!!!

مامان:


___________________________________________________

عمه حورا:محمدجواد رفتی تظاهرات چی شعار دادی؟

محمدجواد:گفتیم خامنه ای بهبر است!!!

عمه حورا: (حمله برای خوردن محمدجواد)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:52 صبح     |     () نظر


نمیدانم چرا محرم امسال برایم متفاوت است. در دلم قیامتی بپا میشود وقتی به مصائب مولا یمان در روز عاشورا فکر میکنم . عجیب دلم میخواهد که خودم روضه بخوانم.

چند سال بود که چون محمدجواد خیلی کوچک بود در مراسم عاشورا و تاسوعا نمیگذاشت به حال خودم باشم ولی شکر خدا خودش امسال از عزاداران امام حسین (ع)است .

دیروز بالاخره توانستیم برویم هیئت .تازه حالمان بهتر شده .محمدجواد پیراهن مشکی پوشید وسربندی مزین به نام حضرت علی اصغر (ع) بر سرش گذاشت .

کسانی که بچه دارند در این روزها بیشتر دلشان میسوزد. وقتی از ناتوانی و ضعف کودکان مطلع باشی و وقتی با زبان و احساسات کودکان آشنا باشی شقاوت دشمن را متوجه میشوی . این روزها وقتی میببینم چقدر به فرزندم مهربانم دلم آتش میگیرد از اندیشه به اینکه با نازدانه های امام حسین (ع) چه کرد دشمن سفاک.

یا امام حسین(ع)

خودمان و فرزندانمان به فدای شما و فرزندانتان.مولای من میخواهم پسرم را با اندیشه های شما بزرگ کنم در تلاشم تا فرزندم به راهی برود که شما میپسندید و برایش آرزوی شهادت در این راه میکنم و برایش آرزوی حشر در سلک یاران و شیعیان شما مینمایم. مولایم ما را یاری کن تا در قیامت شرمنده شما وخانواده شما برانگیخته نشویم واز آنهایی نباشیم که تیر به خیام شما انداختند و دل شما را بدرد آوردند.آقایم داستان رشادت علی اصغر (ع) شما دلم را آتش میزند .شنیده ام دوپرونده ای که در روز قیامت قبل از بقیه پرونده ها مورد محاسبه قرلر میگیرد پرونده حضرت محسن (ع)مادرتان فاطمه زهرا (س) و حضرت علی اصغر (ع) شما است.و مطمئنم بشریت از این ظلم ها شرمنده خواهد شد.

وای وای از وقایع این دوروز .

...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:51 صبح     |     () نظر

سلام بر او که نسل او همه از پاکانند.

سلام بر سرور و سالار دین.

سلام بر جایگاههای برهانها وحجتهای الهی.

سلام بر پیشوایان شرافتمند.

سلام بر آن گریبانهای دریده.

سلام بر آن لبان خشکیده.

(زیارت ناحیه مقدسه)

                                                                                   

یزید که میشنود دختر حسین(ع)به دنبال سر پدر میگردد دستور میدهد که سررا به خرابه بیاورند.ورود سر بریده ئ امام به خرابه انگار اول مصیبت است .رقیه(س) خود را به روی سر می اندازد و پیچ و تاب میخورد . مینشیند و بر میخیزد برسر و صورت خود میکوبد. خم میشود و زانو میزند سر را در آغوش میگیرد و میبوید و میبوسد.میگرید و روی میخراشد. و با پدر به درد دل مینشیند وکیست که تاب شنیدن درددل کودکی سه ساله با سر پدر را داشته باشد ...

کودک میگرید و نوحه میکند تلاشهای اطرافیان برای آرام کردنش جواب نمیدهد .اما سرانجام کودک آرام میشود آرام آرام و برای همیشه ودر آغوش پدر و در بهشت خدا.

همه صیحه میکشند همه اسارت خود را از یاد برده اند از مصیبت تازه . چه داغهای سنگینی بر دل زینب کبری (س) و امام سجاد(ع)نشست در این ماه حرام .

آه. آه از این همه غم ...


______________________________________

 حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود، افسوس که بجای افکارش زخم های تنش را نشانمان داده اند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیده اند.

این جمله جمله ای است که این روزها زیاد رد و بدل میشود بین عزاداران حسینی .اما نکته ای هست که میخواهم بگویم و نظر شما را هم بدانم.

امام حسین (ع) نه تشنه ئ آب بود و نه لبیک انسانها که او سیراب بود از جام عشق و رحمت معبودش او میخواست ما را آگاه کند ایشان به منزله چراغی بودند که نورشان از ماورای تازیخ بر قلب جویندگان حقیقت میتابد و میگوید ولایت و امامت در خاندان رسول خداست .واز پیامبر به امام علی (ع) و سپس امام حسن(ع) وپس از ایشان به امام حسین(ع) وسپس به نه نفر از فرزندان از نسل امام حسین (ع)منحصر میشود.

واینست راه نجات و رستگاری.

زخمهای امام حسین(ع) از افکار او جدا نیست و اصلا به خاطر همین افکار او اینهمه زخم خورد.

و اگر ما یادش را با عزاداری زنده نگه میداریم بخاطر اینست که معصومان پس از امام حسین (ع) این روش را توصیه کرده اند چون عزاداری آنهم بر مظلوم از فطرت ما سرچشمه میگیرد و این باعث میشود یاد عاشورا سینه به سینه به نسلهای بعد انتقال یابد وموجب پرسش سوالهایی شود که جوابهایش همان افکار و اندیشه ها و اهداف مولایمان سید الشهدا(ع)باشد.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:49 صبح     |     () نظر

   

محرم در راه است و هوای دلم عجیب بارانیست.

غمی عظیم وشاید فراتر از دریا تمام زندگیم را فرا گرفته است .هرچه به محرم نزدیکتر میشویم تپش قلبم کوبنده تر میشود .اضطرابی مرا در هم میپیچد.انگار نمیخواهم باور کنم که واقعه عاشورا سالها پیش رخ داده .حالی عجیب دارم صدای "هل من ناصر ینصرنی؟"امام هراز چند گاهی در گوشم میپیچد. محمدجواد را که میبینم با خودم می اندیشم خدایا کودک سه ساله کجا تاب اینهمه سختی را دارد. عشق مادری که در قلبم زبانه میکشد با خودم میگویم وای از حال مادری که فرزندش را برای آب خوردن ببرند و خونین برگردانند.پیشترها اینها را اصلا درک نمیکردم .و حالا هم درک ما کجا و غم زینب کبری(س)کجا؟

                                                      


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:48 صبح     |     () نظر

اعتراضات امروز طلاب حوزه های علمیه کشور بسیار با شکوه بود .نمیدانم از تلویزیون دیدید یا نه. باخودم می اندیشم که علما پدران مردمند .اینجوری مردم خیلی بهتر راه را از چاه تشخیص میدهند. مردمی که انقلاب کردند وشهید دادند وسالها ی سخت جنگ راگذراندند و حالا هم هر روز با توطئه ای روبرویند پیرو ولایت فقیه و دنباله رو علما بوده و هستند و چشمشان به حوزه ها است و اینجور روشنگریها و اعتراضات نشان دهنده در صحنه بودن حوزه هاست و همچنین دلگرمی مردم.

 

به هوش باشیم دشمن اینبار با توپ و تانک به جنگ نیامده.

جنگ صورت دیگری به خود گرفته وبصیرت و هوشمندی میطلبد .تحریمها و تحدیدها از بیرون واز درون تفرقه و زیر سئوال بردن اصول و ارزشها و اهانت و شکستن قداست اشخاص کلیدی و مورد احترام مردم و ایجاد یاس در مردم از دستاوردها و تلاشها یشان.

به هوش باشیم دشمن ما را ذلیل و عقب افتاده میخواهد.

اتحاد ما و پافشاری ما بر اصول و ارزشهای انقلاب دشمن را میترساند چون همینها باعث پیروزی ماست.

دشمن از اسلام میترسد چون اسلام اجازه نمیدهد اهداف ظالمانه دشمن پیش برود چون دشمن را رسوا میکند.

به امید پیروزی روز افزون و به امید روزی که صدای موعود (عج) از خانه کعبه بیاید.


 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:47 صبح     |     () نظر

امروز من و محمدجواد هوس گل بازی زد به سرمون . این شد که یه تخته گل بهداشتی و یه کاسه آب و چند تا وسیله برای شکل زدن روی گلها و یک روفرشی آوردیم و حسابی گل بازی کردیم.

عجیب اینکه محمدجواد گل بازی میکرد اما من حال عجیبی داشتم وقتی دستام گلی شد و گلها شروع به خشک شدن کردند و ترک خوردند یاد لحظه ای افتادم که برای پاسخگویی اعمالمان خاک آلود از زمین بیرون خواهیم آمد.

ترسیدم خیلی.

از اعمالم .از جاه طلبی ها. غرورها . حسادتها.غیبتها....

میشد سفر آدم ساده تر از این باشد

                                                 آدم به هوس خو کرد تا خسته ترین باشد


توصیه: گل بازی کنید .عبرت آموز است.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:47 صبح     |     () نظر

همسر برگشته و زندگی ما روال آرامی به خود گرفته.یه لپ تاپ هم امانت گرفتم تا بتونم همچنان به نوشتنم توی این وبلاگ ادامه بدهم.

دیروز صبح وقتی ازخواب بیدار شدم احساس کردم دارم دچار افسردگی فصلی میشوم .حوصله هیچ کاری را نداشتم تا اینکه پدر همسر زنگ زد و گفت به همراه برادر همسر تصمیم دارند میهمان ما باشند .چون در خانه شان به مناسبت عید غدیر جشن زنانه ای برپا بود و مردها ناچار به ترک خانه شده بودند من هم که اصلا حال و حوصله لباس عوض کردن و بیرون رفتن از خانه را نداشتم ماندم تا از مهمانها پذیرایی کنم البته پذیرایی برای افطار (همه روزه بودند).جالب اینکه دیروز در خانه ما بجز من همه سید بودند(البته در خانه ما همیشه این روند برقرار است).

میهمانها مقداری غذا آورده بودند من هم یک چیزهایی اضافه کردم و افطاری آبرومندانه برگزار شد بعد از شستن ظرفها و و پذیرایی با چای و میوه ساعت حدود هفت بود که پدر همسر تصمیم گرفت به خانه شان برگردد . از ما خواست تا همراهش برویم ولی ما چون تازه بی ماشین شده ایم قبول نکردیم (کی میخواست آخرشب به آن سردی به خانه برگردد بی ماشین).

هنوز نیم ساعتی از رفتن میهمانها نگذشته بود که فکری به ذهن همسر رسید.

مامانم اینا دیروز نهارخانه پدربزرگم (پدرپدرم )بودند.همسر گفت" خیلی وقت است که مامانت اینا اینجا نیومدن میخوای بگیم اگه تو راهند شام بیان اینجا؟"

من نگاهی به ساعت انداختم که نزدیک هشت بود و گفتم "اما وقت برای شام پختن ندارم"

همسر با لبخندی فاتحانه(فاتح قلب من حتما)گفت "کاری نداره مگه یکبار به خواهرات و برادرت قول پیتزا نداده بودی؟پیتزا میگیریم .بدو اون تبلیغ پیتزا آفتاب و بیار تا بهش زنگ بزنم."

من که هم گیج شده بودم و هم هیجانزده و هم خوشحال .گشتم و شماره تلفن مربوطه را پیدا کردم بعد هم به مامانم اینا زنگ زدیم و آنها هم با کمال میل قبول کردند و تشریف آوردند وچه شامی شد کلی خنیدیم و حسابی خوش گذشت .

شب که میرفتم بخوابم خدا راخیلی شکر کردم  بخاطر خوشبختی ای که به ما هدیه کرده.روزی که با بیحوصلگی شروع کردم به برکت عید بزرگ پر از شادی شده بود .افتخار پذیرایی از سادات روزه در روز عید غدیر .خوشحال کردن پدرو مادر وخواهر ها وبرادرم وشبی شاد در کنار آنها بودن .فانتزی دوبار سفره شام انداختن در یک شب و...همسر هم دیروز شاد بود انگار خوشبختی همراه قطرات باران از آسمان می آمد.

خدایا به اندازه همه ذرات هستی شکر

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

?ـ همسر دست شما درد نکنه که به فکر ما هستی.

?ـ ازهمه دوستانی(مجازی و غیر مجازی) که در نبود همسر جویای حال ما شدند صمیمانه تشکر میکنم.

?ـ محمد جواد یه اسم جدید برای رنده اختراع کرده (خینج)به فتح خا و یا و سکون نون و جیم.!!! تازه میگه "خینج نوح نوح و زح زح میکنه" امان از دست این پسر.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:46 صبح     |     () نظر

<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها