سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که گناه بر او دست یافت روى پیروزى ندید ، و آن که بدى بر وى چیره گشت مغلوب گردید . [نهج البلاغه]

سال ?? گذشت .با تمام خوبی ها و بدی هاش با تمام سختی ها و راحتی هاش .

از خودم راضی نیستم .احساس میکنم باید بیشتر تلاش میکردم برای بهتر شدن برای به خدا نزدیکتر شدن برای غلبه بر خودخواهی ها و خود محوریها .

خوشحالم که اینجا رو دارم برای نوشتن .این نوشتنها باعث میشود که خودم را بهتر بشناسم و باخودم روراست تر باشم.علاوه بر اینکه باعث شد با آدمهای جدیدی آشنا بشم و از تفکراتشون استفاده کنم.(البته به بعضیها هم گاهی حسودیم میشه)

این زندگی مجازی کمکم میکنه تا در زندگی واقعیم موفقتر باشم.

توی سالی که گذشت پسرم بزرگتر شد و من بیشتر در قبال تربیتش احساس مسئولیت میکنم .

اما در مورد همسر ،فکر میکنم باید بیشتر بهش توجه کنم و باید زن مطیع تری باشم گاهی احساس میکنم در مقابلش خیلی سرکشی و بد خلقی میکنم (همسر همینجا عذر خواهی میکنم بابت کوتاهی هام و بدخلقیهام )

امسال حدود ?? ریشتر خونه تکانی کردم که کلا در طول زندگیم بیسابقه بود.

امیدوارم سال جدید برای همه مسلمانان جهان و خصوصا شیعیان سالی پراز موفقیتهای معنوی و مادی باشد امیدوارم سال دیگر مولا و سرورمان ظهور کنند و در سایه حکومت عدل ایشان تمام عالم طعم خوشبختی واقعی را بچشند.

برای همه دوستان(مخصوصا مجازی ها) و اقوام و آشنایان و همسر و محمدجواد گلم و خودم از خداوند مهربان آرزوی عاقبت به خیری میکنم.

لحظه سال تحویل برای تعجیل در ظهور مولا و سرورمان امام عصر (عج) زیاد دعا کنید .

عیدتان پیشاپیش مبارک.

مینا(مامان محمدجواد)

                                                                                                    

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:2 صبح     |     () نظر

همونطور که میدونید محمد جواد چند وقتیه که آبی پسند شده.و همه چیز رو آبی میپسنده حتی اگه آبی نباشه یا آبیش اصلا موجود نباشه!!!

یعنی اینکه مثلا با اینکه پلو وماست سفید وجود نداره الکی میگه آبیه.یا مثلا میگه من ماست آبی میخوام!!

خلاصه بگم که زندگی ما شدیدا تحت تبلیغات آبی پسندانه این آقای ناقلا قرار گرفته اولش من و همسر خیلی بیتفاوت بودیم اما چند وقتیه که متوجه اتفاق جالبی شدیم!!! بله من و همسر هم دارای یک رژیم آبی شده ایم .میپرسید چطوری؟ اینجوری که موقع خرید بطور ناخودآگاه اجناسی را که بسته بندی آبی داشته باشد بیشتر میخریم. ومن که اصلا از رنگ آبی خوشم نمی آمد(از ابی بدم هم می آمد) وقتی به خودم آمدم که دیدم هر لباس و دفتر و ...که جدیدا خریده ام آبیه تازه دارم دنبال یه پارچه آبی نفتی میگردم که بدم خیاط برام پیراهن مجلسی بدوزد،فکرش را بکنید.راستش وقتی متوجه این موضوع شدم خیلی ترسیدم به خودم گفتم چقدر ما در مقابل تبلیغات بیدفاعیم مخصوصا اگه بهشون اعتماد کنیم و بیخیال رد بشیم.

پ.ن:اصلا فکرش را هم نکنید که ممکن است تبلیغات بی اثر باشد،اصلا

پ.ن:هشدار،مواظب کارتونها و برنامه هایی که کودکان دلبندتان از تاویزیون ماهواره یا سی دی های مختلف میبینند باشید.مواظب بازیهای کامپیوتری باشید.

پ.ن:مواظب خودتون و رسانه هایی که ازشون استفاده میکنید باشید .ببینید تحت نظر کجاست و اهداف چه کسانی رو تامین میکنه(امان از ماهواره .فیلمهای عجیب و غریب موسیقیهای... . اینترنت در صورت استفاده نا متعهدانه. بعضی ایمیلها و بعضی دوستها و اس ام اس های شاخ دار و...).

پ.ن:یه استاد محترمی توی دانشگاه داشتم که میگفت اگه کتابی خوندید و فراموشش کردید فکر نکنید که در مغز شما اثر نگذاشته به میخی فکر کنید که در دیوار فرو رفته و بیرون اومده اگرچه میخ دیگه توی دیوار نیست و دیده نمیشه ولی اثرش همیشه باقیه.(باید مواضب سوراخهای مغزمون باشیم.چون در مواقع حساسی که ممکنه سرنوشت ساز باشه میتونن ناخوداگاه ایفای نقش کنن ودر تصمیم ما اثرگذار باشن!!!).

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:2 صبح     |     () نظر

خانومهای مشغول خانه تکانی خسته نباشید .(البته دست آقایونی هم که کمک میکنند در این امر مهم درد نکنه).

من که فکر میکردم کاری ندارم و همسر هم مدام بهم تذکر میداد که "همه جا تمیزه .پرده هارو نشوری .آشپزخونه چشه که میگی کلی کار داره و..."همچین افتادم توی کار که فرصت سر خاروندن هم ندارم البته همسر نازنین هم از هیچ کمکی دریغ نمیکنند . و صد البته محمدجواد که هم کمک میکند هم از دیدن اوضاع آشفته خانه در پوست خودش نمیگنجد.

اما نمیدونم چرا اینقدر عصبانی هستم .(شاید چون نمیتونم درست دلم را خونه تکانی کنم ازخودم ناراضی هستم .اما این عصبانیت اوضاع را بدتر میکند شاید هم خسته شدم .البته همسر هم غر میزند حسابی.شاید هم چون من بد اخلاقم همسر غر میزند..خودم هم گیج شدم).

دیروز محمدجواد را برای اولین بار بردم آرایشگاه . البته آرایشگاه زنانه!! چون همسر میترسید که گریه آقا کوچولو توی آرایشگاه مردانه در بیاید و نتواند کنترلش کند .ناچار من بردمش یک آرایشگاه زنانه ای که ظاهر نسبتا مناسبی داشت (زیاد عکس عروس و ... به در و دیوارش نبودوخود خانم آرایشگر هم سرو وضع مناسبی داشت).محمدجواد اولش ترسیده بود اما بعد که رفتار خوب خانم ارایشگر را دید مخصوصا که یک بادکنک بهش جایزه دادند آرام شد ونشست تا مثل یک آقای موقر موهایش را کوتاه کنند.

محمدجواد به تستر میگوید "فضای سفید" واقعا نمیدونم در این مورد چی باید بگم.

4-5 روزی که رفته بودم امتحان بدهم محمدجواد را گذاشته بودم خانه مادربزرگش (مامان خودم).دیروز محمدجواد پس از کلی تفکر با یک قیافه پر از احساس گفت "مامان مینا ،دیگه نمیری امتحان بدی؟" من هم در جوابش گفتم "نه عزیزم دیگه تموم شده حالا حالا ها هم نمیرم امتحان بدم .سال دیگه مرداد یا شهریور خیالت راحت باشه"

محمدجواد:یعنی دیگه نمیری ؟

من:(درحالی که فکر میکردم پسرم نگرانه که نکنه دوباره از من دور بشه )نه دیگه قشنگم.

محمدجواد:پس من کی دوباره برم خونه مامان ناهید؟

من:.

 

_________________________________

روزهاتون بهاری و پر شکوفه.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:1 صبح     |     () نظر

میخوام اگه خدا بخواد امروز خانه تکانی را شروع کنم. اما واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم .صبح به همسر گفتم میخوام پرده ها رو بشورم که همسر گفت "نه نشوری ها تمیزن .دو سه بار که بشوریشون خراب میشن مگه بیکاری" . راستش فرش هم تازه خریدیم و بنابراین فرشها هم تمیزن .فقط میمونه در و دیوارها و شیشه ها که اگه از حالا تمیز کنم دو روز دیگه شازده پسر تبدیلشون کرده به روز اول پس چیکار کنم.

البته شاید بد نباشه خانه تکانی رو از خودم شروع کنم .از خونه دلم جای که ممکنه حسادتها و کینه ها وسوئ ظنها و... یکسال ریشه دونده باشن .جایی که بهم نزدیکه و ازش غافل بودم . همسر بهم قول داده امسال لحظه سال تحویل سه تایی توی حرم یه امامزاده باشیم . دلم میخواد توی سال جدید دلم سپید و خدایی باشه دلم میخواد نماز شب رو یکی از واجبات بدونم برای خودم دلم میخواد غیبت نکنم ،گناه نکنم .شاید بد نباشه قبل از اینکه سال جدید بیاد این روزهای خونه تکونی رو غنیمت بشمریم بیشتر به درونمون نگاه کنیم به حال و هوای خونه دلمون فکر کنیم نگذاریم خرید عید و مقدمات شروع سال جدید مثل یک سایه سنگین روی قلبون بیفته و یه دنیا غفلت بیاره برامون.

این روزها خوندن قرآن یه صفای دیگه ای داره .مخصوصا توی صدای بارونی که بیشتر بهاریه تا زمستونی.

قلبامونو گرد گیری کنیم بذاریم یه بارون بهاری بیاد تا بعد آفتاب از پشت ابرها بیرون بیاد وحسابی بتابه .


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:0 صبح     |     () نظر

خب خدا رو شکر به خیر و خوشی امتحانات تمام شد .اما واقعا روزهای تلاش و حرکت چقدر شیرینند .یه دوست خیلی خوب هم توی این مدت پیدا کردم .فکر کنم بهتر باشه کمی از جامعه الزهرا براتون بنویسم.جامعه الزهرا حوزه خواهران در قم است که حدود سیزده هزار طلبه غیر حضوری و تعداد زیادی هم طلبه حضوری داره و حتی از سایر کشورها هم طلبه داره . ساختمون بزرگی هم داره که تقریبا مثل یه شهره برای خودش و امکانات زیادی هم داره حتی استخر و سونا هم برای طلبه ها داره (حتی در مواقع امتحانات).

ما برای گذروندن یک دوره عمومی و گرفتن مدرک سطح دو باید ??? واحد را بگذرانیم نمره قبولی ?? و معدل زیر ?? هم مشروط میباشد .

البته دوره های غیر حضوری معارف اسلامی و ... ومدارس هدی وخیلی از فعالیتهای دیگر هم در آنجا انجام میشود.

اما براتون بگم از دوره های غیر حضوری که برای خانمهای خانه دار و بچه دار یا شاغلها و حتی دانشجوها خیلی مناسبه. واحدها از طرف آموزش جامعه انتخاب میشوند و ما از طریق سایت جامعه الزهرا از آنها مطلع میشویم وحذف و اضافه هم تلفنی است و بعد لیست و قیمت کتابها و سی دی ها را در سایت میبینیم و باپرداخت پول وپست کردن فیشها حدود یکهفته بعد کتابها و سی دی ها بدستمان میرسند .وبالاخره در موقع امتحان به همراه کتابها و وسایل شخصیمان به جامعه الزهرا در قم مراجعه میکنیم و برای چند روز (بطور متوسط یک هفته ) در خوابگاههای جامعه الزهرا سا کن میشویم .امتحان میدهیم.بچه های زیر دو سال میتوانند با مادر هایشان بیایند و به خوابگاه بچه دارها بروند در موقع امتحان هم مهدکودک از بچه ها نگهداری خواهد کرد.

اما این روزهای امتحان خیلی شیرینند .پیدا کردن هم مباحثه ای ،دلشوره شیرین شبهای امتحان ،تا صبح بیدار ماندنها،زیارت حضرت معصومه (س)، دوری از خانه ودلتنگی ، همسرها که مدام زنگ و  پیامک میزنند ونگران خانمهایشان هستند، همه و همه ترکیبی دوست داشتنی و پر خاطره میسازند که باعث میشوند ترک کردن جامعه الزهرا در روز آخر خیلی سخت باشد.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:0 صبح     |     () نظر

جــــــــز سر کوى تــــــو اى دوست، نـــــــدارم جایى           در سرم نیست، بجز خاک درت سودایى

بـــــــر در میکـــــــــده و بتکــــــــــده و مسجد و دیر            سجــــده آرم که تو شاید، نظرى بنمایى

مشکلى حــــــل نشد از مـــــدرسه و صحبت شیخ            غمـــــزه اى تا گره از مشکل ما بگشایى

این همـــــه مــــــــا و منـــــى، صـوفى درویش نمود          جلــــــــوه اى تا من و ما را ز دلــم بزدایى

نیستم، نیست، که هستى همه در نیستى است            هیچم و هیچ کـــــه در هیچ نظــر فرمایى

پـــــى هـــــر کس شـــدم، از اهل دل و حال و طرب          نشنیدم طــــــــرب از شــــاهد بزم آرایى

عـــــــاکف درگـــــــــــه آن پرده نشینم، شب و روز             تا به یک غمزه او، قطـــــره شود دریایى

 

                                               (امام خمینی (ره))

 

 

        


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:59 صبح     |     () نظر

این چند روز که نبودم همسر دوباره ماموریت بود ولپ تاپ را هم برده بود وخلاصه دستمان از دنیای مجازی کوتاه بود ممنون از دوستانی که نگذاشتند اینجا متروکه شود .

چند روزی است که محمدجواد به وضع باورنکردنی ای شیطنت میکند.

                                             ــــــــــــــــــــــــــــــ

همسر در پارکینگ مشغول صحبت با آقای همسایه.

آقای همسایه :آقا این همسایه طبقه بالای ما دوتا بچه داره آی شیطونن یه روند بدو بدو میکنن .من و خانمم تازه ازدواج کردیم به خانم گفتم  ببین بچه امان آدمو میبره بیا بیخیال بچه بشیم وگرنه ببین همسایه بالایی چقدر گرفتاره فکر کنم یه آب خوش هم از گلوش پایین نمیره.

همسر:

آقای همسایه :راستی شما کدوم واحدین؟

همسر:واحد بالای شما

آقای همسایه :جدا

همسر :بله ولی یه بچه بیشتر نداریم .همون یکی این همه شیطونه

                                                    

پ ن:البته ساخت خانه ها هم باعث میشود که شلوغی بیشتر به همسا یه ها منتقل شود.

پ ن :من و محمد جواد میخوایم در کلاسهای تنظیم خانواده زوجهای جوان شرکت کنیم و به اینوسیله از افزایش جمعیت جلوگیری کنیم


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:57 صبح     |     () نظر

چند وقتی بود که بعلت سرمای هوا جرات نمیکردیم محمدجواد را به پارک ببریم اما دیروز همسر پیشنهاد کرد کمی بعد از ظهر که هوا زیاد سرد نیست ببریمش پارک .چون بچه دیگه واقعا پوسید بسکه نقاشی کشید و درس خوند.آپارتمان نشینها میدونند که توی اینجور خونه ها زیاد بدوبدو جایز نیست و ناچارا بچه ها باید بازیهای آروم بکنند تا همسایه ها آزار نبینند.(البته همسایه بالایی ما که دوتا بچه کوچیک داره خیلی باحاله تازه از ساعت ?/??شب بچه هاشون شروع میکنند به گرگم به هوا بازی کردن و جیغ زدن).

خلاصه رفتیم پارک.محمدجواد اینقدر ذوق کرده بود که نمیدونست چیکار باید بکنه، آی دوید ،آی دوید . ماهم به دنبالش . از اونجایی که همسر میخواست تلافی اوقاتی را که وقت نمیکند با محمدجواد بازی کند درآورد ،من کم کم خودم را کنار کشیدم تا محمدجواد و بابا با هم حسابی خوش بگذرانند.

توی این فرصت تونستم به یک چشم دیگه پارک و بچه ها رو نگاه کنم.خودم گفتم چه جالبه انگار آدم بزرگا (مادر هاوپدرها )دارند عروسک بازی میکنند با عروسکهای واقعی وچقدر لذت بخش .چه لطف بزرگی خداوند به ما کرده که بوسیله این فرشته کوچولوها مارو وارد زندگی کودکانه وشادی میکنه که خیلی از زندگی جدی و پر استرس خودمان دور است.وچقدر این کوچولوها امیدوار و پرتلاشند باورکنید دیروز یه پسر کوچولو به اندازه یه مورچه با یه پوشک قلمبه میخواست از بزرگترین سرسره پارک بالا بره ،یه تلاشی هم میکرد که نگو.من و همسر غش رفتیم از دیدن کاراش.وای ،وای،از کارای این دختر کوچولوها ،واقعا جلوی خودمو گرفتم که لپ هیچ بچه ای رو گاز نگرفتم.

بعض بچه ها هم که اینقدر شبیه والدینشون بودن که آدم شاخ در میآورد .(محمدجواد هم کپی همسره )

یه چیزی هم دیدم که نمیدونم واقعا باید چی درموردش گفت .یه دختر ??یا?? ساله درشت وچاق با یه تنیک راه راه سرخابی و شلوار لی و بیحجاب با پدرش اومده بود پارک  رفتار پدر و دختر خیلی ناجور بود تقریبا مثل دوتا نامزددختر می ایستاد توی چشمای باباش نگاه میکرد و بادکمه های کت باباش ور میرفت وحرف میزد. یه کمی هم سرسره بازی کرد بعد هم باباش دستش رو گرفت ورفتند .اینقدر حالم بد شد.به نظرم  خیلی رفتارشون بد بود .صمیمیت پدر و دختر باید با یه ابهت و وقاری همراه باشه .یه جور احترام باید توی رفتار دختر نسبت به پدرش باشه. حتی توی یه کتاب خوندم جوانی به پیامبر(ص) گفتند خواهرم موهایش را در نزد من افشان میکند .پیامبر (ص) گفتند از این کار پرهیز کند که باعث فتنه میشود(مضمون حدیث رانوشته ام).

حسابی توی حال و هوای خودم بودم که همسر اشاره کرد که دیگه داره هوا سرد میشه .بریم خونه.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

?- امروز محمد جواد سر سفره صبحانه برای من لقمه درست کرد(خوشمزه ترین لقمه دنیا).

?-تا من و همسر سرگرم بحث خودمان بشیم محمدجواد میاد و میگه: مگه شما شماره نود وبیست هستین که اینقدر باهم حرف میزنین.

?-محمدجواد آدرس خونمونو یاد گرفته.

?-بالاخره ماشینمونو از سایپا تحویل گرفتیم(یه ریو نوک مدادی) .خدایا شکرت.خدایا همه بی ماشینارو ماشین دار کن.

?- محمدجواد به همسر گفت برام یه خورشید خانوم بکش .بعد که همسر خورشید خانومو کشید . محمدجواد گفت این که گاوه خورشید خانوم که دهن و دماغ نداره!!

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:56 صبح     |     () نظر

دیشب متوجه شدم محمدجواد به (قندان)میگه (غمدان).

به این کلمه جدید که فکر میکنم دلم یه حال بدی میشه 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:56 صبح     |     () نظر

حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند:

 ان السعید، کل السعید، حق السعید من أحب علیا فی حیاته و بعد موته
همانا سعادتمند(به معنای) کامل و حقیقی کسی است که امام علی(ع) را در دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد.

(مجمع‌ الزوائد علامه‌ هیثمى‌ ، ج‌ 9 ، ص‌ 132)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:55 صبح     |     () نظر

<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها