سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند متعال، هرگاه بنده ای را دوست بدارد، روزی اش را به اندازه قرار می دهد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

همسر رفت ماموریت .محمدجواد تازگیها موقع رفتنش بیقراری میکنه و خداحافظی رو برای همسر سخت میکنه (دستش درد نکنه .شاید باعث شه این همسر یه فکر اساسی در مورد کارش بکنه) امروز هم پشت در یه قشقرقی به پا کرد بود که بیا و ببین اشکش سرازیر بود و یه شلوارک آبی و یه لنگه کفشش هم توی دستش که بابا منم ببر.آخر سر وساطت منو قبول کرد و قرارشد بزاره باباش بره عوضش من ببرمش خیابون.

بنده خدا همسر با گرفتن روادید نفهمید چجوری درو بست و خودشو به پارکینگ رسوند فکرکنم از سه طبقه پله پرید پایین از هولش.

ماهم یه چند دقیقه بعد آماده شدیم و رفتیم سوپری سر کوچه محمدجواد تا قفسه چیپسها رو دید گفت "برام چیپس میخری؟"من هم با اینکه با خرید هله و هوله زیاد مواقق نیستم ولی برای اینکه حواسشو پرت کرده باشم قبول کردم  . چند تا چیز هم برای خونه خریدیم و برگشتیم خونه.

چیپسها رو باز کردیم و دوتایی مشغول خوردن شدیم(جای شما خالی...)که یکدفعه چشمم افتاد توی چشمای محمدجواد چشمهاش سرخ و پر از اشک بود ونزدیک بودکه اشکش بچکه روی چیپسها با ترس پرسیدم"چی شده ؟ گیر کرده توی گلوت ؟" آب دهنشو به زور قورت داد و گفت "نه .بابا کجاست؟"

خلاصه کلی طول کشید تا حال و هوای این پسر بابایی رو عوض کردم.که همسر زنگ زد ازش خواستم با محمدجواد حرف بزنه. محمدجواد تا گوشی رو گرفت و صدای باباشو شنید گفت "بابا من گریه کردم بعد چیپس خوردم مامان گفت بابا زود میاد ولی تو چه جوری رفتی توی تلفن؟"

موندم بخندم یا گریه کنم از دست این پسر .

 

پ.ن.

?- راستی من از اون پست فراخوان نتیجه خاصی نگرفتم . در ضمن از لطف همگی تون ونظر مثبتتون ممنونم اما بیشتر دنبال کشف عیوب و نواقص و انتقادات بودم تا تایید.

?- وقت نشد در مورد هدیه تولدم (هدیه همسر)بنوویسم .توی پست بعدی مینویسم در موردش.

     


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:10 صبح     |     () نظر

آن روز تمام آسمان نیلی بود

بر دوش علی (ع)بیعت تحمیلی بود

وقتی ثمر باغ فدک قسمت شد

ای وای که سهم فاطمه (س) سیلی بود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 آن روز،دل ستاره ی عرش ،شکست

هنگام اذان مناره ی عرش ،شکست

دستان سیاهی از جهنم آمد

سیلی زد و گوشواره ی عرش، شکست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قبر تو اگر چه بی نشان شد بی بی!

نورت همه جای کهکشان شد بی بی!

این خاک لیاقت حضورت که نداشت

قبر تو کجای آسمان شد بی بی ؟

 

                                                                                                 (شعر از :ایوب پرند آور)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:9 صبح     |     () نظر

...

حتمادر جریان هستید که محمدجواد مشغول آموزش زبان انگلیسی میباشد وآنقدر علاقه نشان میدهد که شروع کرده به ساختن بعضی ترکیبات وحتی کلمات از خودش وجالب آنکه آنها را معنی هم میکند .مثل:

اورزینی ت: یعنی کفونت کشیدن :که آنهم یعنی اینقدر شب آب وشیر نخور جیش میکنی توی جایت ها.

تی تویه شیر کاکائویی:چاکلت میلک تی تو(بیش از این چیزی در مورد تی تو نمیدانیم .گویا دوست خیالیش است) 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:8 صبح     |     () نظر

عصر یک جمعه ی دلگیر .دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است ؟چرا آب به گلدان نرسیده است ؟چرا لحظه ی باران نرسیده است ؟و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است ؟به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است ؟بگوحافظ دل خسته زشیراز بیاید

بنویسد .که هنوزم که هنوزاست چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است ؟دل عشق ترک خورد :گل زخم نمک خورد :زمین مرد:زمین مرد :خداوند گواه است. دلم چشم به راه است و در حسرت یک پلک نگاه است.ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی: برسد کاش صدایم به صدایی ....

عصر این جمعه ی دلگیر .وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس .تو کجایی گل نرگس ؟ به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم .زده آتش به دل آدم و عالم .مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم که به جای نم شبنم بچکد خون جگر از عمق نگاهت .نکند باز شده ماه محرم که چنین میزند آتش به دل فاطمه آهت .به فدای نخ آن شال سیاهت .به فدای رخت ای ماه ! بیا .صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی آجرک الله ...عزیز دو جهان .یوسف در چاه .دلم سوخته از آه نفسش های غریبت .دل من بال کبوتر شده .خاکستر پرپر شده .همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی .و سپس رفته به اقلیم رهایی :به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت .زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی .:به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد .نگهم خواب ندارد .قلمم گوشه ی دفتر .غزل ناب ندارد .

شب من روزن مهتاب ندارد .

همه گویند به انگشت اشاره :

مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد .....؟؟

تو کجایی ..؟تو کجایی شده ام باز هوایی .شده ام باز هوایی ....

گریه کن گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه زمقتل بنویسم .و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است .به گستردگی ساحل نیل است ....

و این بحر طویل است .

و ببخشید اگر این مخمل خون بر تن تب دار حروف است .که این روضه ی مکشوف لهوف است .....

عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است .

و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است : ولی حیف که ارباب (( قتیل العبرات )) است .ولی حیف که ارباب

((اسیر الکربات )) است ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنه ی یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی ..

الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که (( الشمر ......))

خدایا چه بگویم .که (( شکستند سبو را و بریدند ))....

دلت تاب ندارد به خدا با خبرم .میگذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی .تو خودت کرب و بلایی .قسمت میدهم آقا

به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی ...

تو کجایی ....

تو کجایی ....


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:8 صبح     |     () نظر

وقتی که محمدجواد دو ،سه ماهه بود شبها نمیخوابید وکلا زندگی ما با یک چالش عجیب روبه رو شده بود .لاجرم با وجود اینکه شنیده بودیم پستانک مضرات فراوانی دارد تصمیم گرفتیم تا برای محمدجواد یک پستانک خوشرنگ و شاد بخریم تا شاید بخورد و حوصله اش سر برود و بخوابد که البته تیرمان به سنگ خورد.مدتی بود که آن شئ مذکور در کشو لباسهای محمدجواد افتاده بود تا اینکه چند شب پیش محمدجواد آن را کشف کرد . محمدجواد پستانک را در دهانش گذاشته بود (حتی بلد نبود بجود فقط ژستش را به خودش گرفته بود) وگاهی هم میدوید جلوی آینه و خودش را برانداز میکرد که ببیند چه شکلی شده!!!

اینهم عکسش که فکر نکنید از خودم میگویم

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

شب جمعه من و محمدجواد تنها بودیم . آخرهای شب محمدجواد هوس سیب زمینی سرخ شده کرد من هم برایش یک بشقاب سیب زمینی سرخ کرده آماده کردم و وقتی که او را مشغول خوردن دیدم خودم آمدم تا سری به اینجا و بعضی از دوستان بزنم تلویزیون هم روشن بود ودعای کمیل پخش میکرد ده دقیقه ای گذشت دیدم صدایی از محمدجواد نمیآید نگران شدم که نکند دست به کار خطرناکی بزند رفتم به اتاق که دیدم سیب زمینی ها را خورده وروی یکی از مبلها در حال گوش دادن به دعای کمیل خوابیده

اینهم عکسش .ببینید مادرها چطور لحظات را شکار میکنند.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

اینهم عکسی از محمدجواد در حال استفاده از آبرنگ در بالکن خانه(بالکن را قبلا شسته ام).

 

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 این پست در حالی نوشته شده که محمدجواد روی پایم نشسته و مشغول اظهار نظر در مورد عکسهایش میباشد و مرتبا میپرسد که پس کی نوبت من میشود .

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:7 صبح     |     () نظر

همسر رفت ماموریت شنبه بر میگرده و هفته دیگه هم یه سه چهار روزی میره کره .

فردا تولدمه سی ساله میشم

تولد و تنهایی و دوری همسر واقعا تلخه اونم تولد سی سالگی.

اصلا دلم نمیخواست بره ...

اصلا...

حتی اگه تولدم هم نبود دلم نمیخواست بره ماموریت.

دیشب همسر حالش بد شد (دکتر گفت مال استرس و فشار کاره) رفتیم درمانگاه بهش سرم وصل کردن، براش نگرانم .

 

امیدوارم خدا خودش کمکش کنه و سختی ها رو براش راحت کنه وآرزوهاشو محقق کنه .

اما خدایا همه آرزوها به کنار مارو به اون آرزوی بزرگ برسون . به اون روزی که در امن و عدل جهان در حکومت مولا(عج) همه هم و غم ما تو باشی و تو ...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:6 صبح     |     () نظر

نزدیکای ظهر حسابی سرم شلوغ بود غذا هم روی گاز بود هم جارو میزدم هم حواسم به غذا بود که نسوزه هم با محمدجواد حرف میزدم. کارم که با جاروبرقی تمام شد به طرف آشپزخانه رفتم گاز را خاموش کردم و همینطور که میز را میچیدم محمدجواد را هم صدا میزدم.

من:محمدجواد بدو نهار حاضر شده . بدو پسر ،قند و عسل

من:بیا زودباش نهار بخوریم میخوایم نماز بخونیم .دیر میشه ها .بدو

پس از چند دقیقه محمدجواد با یک خروار اسباب بازی اومد آشپزخونه و روی صندلیش نشست دوسه قاشق غذا که خورد گفت

محمدجواد:مامان نماز خوبه ؟

من:آره مامان.ما تو نماز با خدا حرف میزنیم ،خیلی خوبه .به خدا میگیم خدایا مارو کمک کن ما میخوایم بریم بهشت پیش پیامبر(ص) پیش حضرت فاطمه(س) پیش حضرت علی(ع) امام حسن(ع)امام حسین(ع) پیش حضرت علی اصغر(ع).

محمدجواد:پیش حضرت علی اصغر(ع)؟

من:بعله.

محمدجواد:نی نیه امام حسین؟همون که فقط آب و شیر میخورد دشمن تیر زد به گلوش خورشید خانوم گریه کرد ؟(اینو توی سی دی دیده بود)

من همینطور هاج و واج موندم بعد محمدجواد بغضش ترکید و زد زیر گریه .دونه های بزرگ اشک که روی صورتش غلطید دیگه صورت من هم خیس شده بود .محمدجواد خودشو انداخت تو بغلم .واقعا یه لحظه در مقابل احساسات معصومانه اش موندم که باید چیکار کنم که یاد امام عصر (عج) افتادم .زودی گفتم محمدجواد گریه نکن دعای فرج رو برای همین میگم بخون دیگه برای اینکه امام زمان (عج) که خیلی بزرگ و قویند بیان و دشمنا رو از بین ببرند که دیگه هیچ دشمنی نباشه که بخواد بچه ها رو اذیت کنه.

گریه محمدجواد بند اومد و غذاشو خورد اما تا یکساعت بعد هم دوتامون حال و هوای عجیبی داشتیم.روضه ای که محمدجوادم خواند با درک کودکانه اش وصداقت و  خلوصش عجیب تکان دهنده بود...

خدا یا ما را از پاسداران خون شهدای کربلا قرار بده.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:5 صبح     |     () نظر

تا در قفس بال و پر خویش اسیر است

بیگانه پرواز بود مرغ هوایی

افسوس بر آن چشم که در پرتو صد شمع

در آینه ات دید و ندانست کجایی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:4 صبح     |     () نظر

خب خدا رو شکر که ایام عید و روزهای میهمانی به خوبی و خوشی گذشت. منظورم اینه که میهمانیهای خودمان آبرو مندانه برگزار شد و انشائ الله که میهمانهای خوبی برای میزبانانمان بوده ایم و دل کسی را نرنجانده باشیم. به هر حال وقتی که با مردم بیشتر ارتباط داریم احتمال اینکه جمله ای، نگاهی ، اخمی،خنده ای از ماسر زده باشد و دلی رنجیده باشد بیشتر است.

هفته اول تعطیلات که به دیدن بزرگترها رفتیم و از میهمانهای خودمان پذیرایی کردیم و هفته دوم رفتیم مسافرت به اصفهان .به شهر تاریخ پرشکوه و بناهای قدیمی و پر اقتداری که سالهاست پابرجا مانده اند. اصفهان شهر جالبی است آنها که دیده اند میدانند منظورم چیست .مردمش افکار خاصی دارند یک اعتماد به نفس عجیب در رفتارشان مشهود است و در عین حال اکثرا مردمی مذهبی و اهل مسافرت و گردشند و تا آنجا که من متوجه شدم بسیار به طبیعت و گل و گیاه علاقه مند هستند و اصفهان هم با اینکه شهر بزرگی است اما خوش آب و هوا و سرسبز و پر از مکانهای دیدنی و تفریحی میباشد اینقدر که برای دیدن تمام این شهر زیبا به اندازه عمری وقت لازم است . مکانهایی مثل میدان امام ،منار جنبان ،کوه صفه،پل خواجو،باغ پرندگان و پروانه،مقبره علامه مجلسی ،...  . اما بگویم برایتان از خوراکیهای این شهر (من که هروقت رفتم اصفهان ? الی ? کیلو چاق شدم آنهم در مدتی کوتاه) گز و پولکی را که میشناسید ،گوشفیل ،فرنی با شیره انگور،حلیم و عدس ،آش شله قلمکار،حلیم بادمجان، خورش ماست(که نوعی دسر است)،بریان،لواشک ،قره قوروت ،پشمک و...

من و همسر از بازار امام یک دیگ مسی خریدیم و کلی ذوق زده شدیم که دیگر از این به بعد در ظرفی سالم غذایمان طبخ خواهد شد. از یکی از آشنایان هم آدرس یک عطاری را گرفتیم وقاشق وچنگال برنجی و نمک دریای ارومیه و صابون زیتون رودبار و کفگیر آهنی خریدیم که ماجرایی بود برای خودش. حتما صحبتهای دکتر روازاده را از تلویزیون یا رادیو شنیده اید(این خرید مربوط به همان سخنرانی میشود)

روز دوازدهم هم در راه برگشت از اصفهان همسر لطف کردند و مرا به آرزویم که دیدن ابیانه بود رساندند .روستایی باخانه های با قدمت بیش از ???? سال اگر اشتباه نکنم که دیوارهای خانه ها از خاکی سرخ رنگ پوشانده شده بود اگر منصفانه بخواهم نظر بدهم باید بگویم که بیشباهت به یک شهرک سینمایی نبود و یک حالت مصنوعی و باز سازی شده در بعضی از بناها به چشم میخورد اما مردمش فوق العاده خونگرم بودند .باورتان نمیشود اگر بگویم یکدست لباس معمولی زنان ابیانه بیش از ?? هزارتومان می ارزد. اما نسل جدیدشان متاسفانه متفاوت بودند از قدیمی ها یادخترکانی بامانتوهای تنگ و ... و یا بالباس ابیانه ای و موهای رنگ و مش شده . پیرمردی از اهالی به همسر گفت "همه جا خوب و بد دارد ما هم با حجاب و بیحجاب داریم در بین خانمها"  .

اما در این مدت که دور بودم از این خانه مجازی به یاد همه دوستان و آشنایان و همسایه ها بودم . وفراموشتان نکردم

?-یه چیز جالب .میدانستید بجز انگلستان همه کشورها قانون اساسی مکتوب و مدون دارند؟ و میدانستید که اصول قانون اساسی غیر مدون را باید در لا به لای قوانین عادی و عرف و عادات و رسوم شناخت و اجرا نمود ؟ (دوست دارم نظرتان را در این مورد بدانم)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:4 صبح     |     () نظر

همسر و محمدجواد همراه چندتا از مردای فامیل رفتن یه پیک نیک مردونه و من تنهام.

کلی کار دارم که باید انجام بدم اما حالشو ندارم نمیدونم چرا اینقدر خوابم میاد.

اکثر همسایه هامون هم رفتن مسافرت و ساختمون حسابی آرام و بیصدا شده.

هوا هم ابری و دلگیره .

دارم به روزایی فکر میکنم که پیر شده باشم و محمدجواد هم رفته باشه سر زندگیش و همسر هم حتما یه ماموریتی یه استخری یه مسافرت مردونه ای با دوستاش یا کوه رفته باشه. دلم نمیخواد از اون پیرزن دلمرده های افسرده و غرغرو باشم که همش از زندگی شکایت میکنن. میخوام تا وقتی زنده هستم وبلاگ بنویسم از احساساتم و تفکراتم و خاطراتم .دلم نمیخواد هی زنگ بزنم به پسرم و عروسم و نق بزنم میخوام تا جایی که میتونم درس بخونم ومطالعه کنم اینجوری هم از زندگیم لذت میبرم و هم مایوس نمیشم .خیلی خوشم میاد از بعضی پیرزنا که همیشه قرآن دستشونه و جانمازشون بوی یاس های سفیدی رو میده که خودشون توی گلدون کاشتن .اون خانم بزرگایی که بزرگ فامیلند و همه براشون احترام قایلند و با تجربیاتشون گره از زندگی جوونای فامیل بازمیکنند اونایی که تا آخرین لحظه زندگیشون عزیزند و حتی بعد از مرگشون تا نسلها فراموش نمیشند.دلم میخاد منم اینجوری باشم.

 

پی نوشت:راستش دلم برای مادر بزرگ مادریم که سالها پیش از دست دادمش تنگ شده .مخصوصا هر سال که بوی عید میاد و میبینم جاش خالیه و فقط خاطراتش هست ...

برای شادی روح تمام عزیزایی که نیستند تا شادیهای بهارانه ی مارو ببینند فاتحه بخونید

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 9:3 صبح     |     () نظر

   1   2   3   4   5   >>   >
درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها