بهار بی ظهور تو شوخیست...
تحول این حال بی حلول ماه تو شوخیست...
تکانده ام تمام وجودم ...ولی نشد آبی...
به دل جوانه نشاندم... ولی نشد خرم...
در آسمان خیالم تصورت کردم...
ولی نشد متصور بجز تلالو نوری
ز پشت تکه ی ابری...
شکوه عید در قدم آسمانی توست...
بدون این قدوم بهشتی ...بدون رنگهای بهاری...
چگونه عید بگیرم؟
کلمات کلیدی:
دو سه سالی بود که جور نمیشد بریم مشهد زیارت امام رضا(ع). دلم عجیب گرفته بود ،احساس بیکسی و تنهایی میکردم هروقت کسی میرفت زیارت و برمیگشت آرزو میکردم ای کاش قسمت ما هم بشه ...دیگه کم کم با خودم فکر میکردم حتما گناهام اینقدر زیاد شده که دیگه امام(ع) نمیخواد من برم زیارت... غافل از اینکه او دنیای کرم و رحمت و مهربانی است...
آقای خونه که ماموریت بود یه شب خیلی دلم گرفته بود و داشتیم با هم چت میکردیم ...گفتم "آقای خونه یه چیزی میگم ،نه نگو ! اول بعله رو بده شرط و شروط هم نذار تا بگم چی میخوام"...بنده خدا آقای خونه هم قبول کرد ...گفتم "ما رو تا قبل از عید ببر زیارت امام رضا (ع)...
آقای خونه قبول کرده بود وانصافا مردونه هم پای حرفش وایساد این آخر سالیه که همه جا شلوغه و ...وبا اینکه خودش هم کلی کار داشت سه شنبه مارو برد مشهد با بهترین پذیرایی ممکن...طفلک کلی هم توی خرج افتاد و همه جوره سعیشو کرد که ما خوش بگذره و واقعا هم خوش گذشت...الهی که خداوند از خزانه غیبش مال فراوانی نصیبش کنه عوض این محبتی که به ما کرد و الهی که موقع گرفتن نامه اعمالش دلش شاد بشه .
دلم پر از احساس خوبه که نمیتونم توی غالب کلمات بیارمشون ...وقتی پامون به مشهد رسید انگار رسیدیم خونه خودمون ...نمیدونم دقت کردین یانه آدم وقتی میره زیارت قم یا مشهد یا ... توی این شهرها احساس غریبه بودن نمیکنه که هیچ یه احساسی شبیه ورود به خونه پدریش ولی خیلی بهتر توی دلش پیدا میشه ...اصلا از لحظه ای که آدم قصد سفر میکنه برای زیارت انگار لطف امام و احساس میکنه یه شعف خاصی که گفتنی نیست و فقط حس کردنیه...
توی حرم که یه صفای فوق العاده ای داره ...
محمدجواد با آقای خونه با هم میرفتن زیارت چهارشنبه که رفتیم حرم برای نماز ظهر ... موقع برگشتن آقای خونه تعریف میکرد که آخرای اذان محمدجواد گفت" میخوایم چیکار کنیم؟"آقای خونه توضیح داده بود که میخوایم نماز جماعت بخونیم و محمدجواد یادش افتاده بود که وضو نگرفته .آقای خونه اول پیشنهاد کرده بود همینجوری بخونهبعد دیده این پسره ول کن نیست گفته بوده بیا تیمم کن .اما اینبار محمدجواد زیر بار نرفته بوده چون میدونسته تویه حیاط پر آبهواینجوری میشه که دقیقه 90 میرن حیاط و وضو میگیره.
جمعه ظهر نزدیک رفتنمون به راه آهن رفتیم یه مدرسه نزدیک هتل محل اقامتمون و رای دادیم به کوری چشم دشمنای اسلام.
خرید زیادی هم نکردیم چون برگشتمون جمعه عصر بود و وقت زیادی نداشتیم ترجیح دادیم به کارای مهمتر برسیم .یه مقدار نبات و یه چند تا زعفران و جانماز ...البته محمدجواد یادش افتاد که قول خرید عبا رو ازما گرفته قبلا و خلاصه رفتیم براش عبا خریدیم بعدا عکسشو میذارم شما هم ببینید ... من هم همونجا موقعیتو مقتنم شمردم و آقای خونه رو مجبور کردم یه عبا هم برای خودش بخره ...چقدر هم به پدر و پسر میاد این لباس روحانی.
از این عکسای سه نفری هم انداختیم که منتاژ میکنن توی حرم .خیلی قشنگ شده.
امروز هم که برگشتیم و دیدیم مدرسه ها تعطیله ...
اینا همش از میهمان نوازی امام رضا(ع) که راحت رفتیم و به سلامت برگشتیم .و اصلا اینکه قسمت شد بریم.الهی شکرت
وقتی داشتیم بر میگشتیم با خودم فکر میکردم و توی حال خودم بودم ...احساس میکردم آدمای مختلف از شهرهاشون میرن زیارت (زیارت ائمه(ع) یا امام زاده ها یا حج و زیارت پیامبر(ص)) و وقتی که بر میگردن انگار هرکدوم به ظرفیت قلب و روحشون نورانی شدن ...خدا کنه دوباره با گناه و گرفتار روزمرگی شدن زندگی و غفلت این سرمایه های معنوی رو از دست ندیم.
(صلوات مخصوص به امام رضا (ع))
کلمات کلیدی:
نمیدونم چرا ما مسلمونا از این وحشیا حق توحش نمیگیریم که داریم توی این کره خاکی تحملشون میکنیم!
هتک حرمت به ساحت مقدس قرآن کریم ...
کلمات کلیدی:
هر از چندگاهی وقتی که من و آقای خونه کاملا در صلح و صفا مشغول زندگی هستیم یه موضوعی پیش میاد که نظراتمون خیلی باهم فرق داره و گاهی این عدم توافق باعث بحث و کشمکش بینمون میشه وآرامش و رویایی بودن زندگیمونو از بین میبره .به فکر افتادیم بریم پیش یه مشاور ...امروز گفتم یه چرخی بزنم این اطراف ببینم کسی راه حلی به نظرش میرسه یا نه.چیزهای جالبی دیدم گفتم خوبه شما هم بخونید ...بالاخره مهارت حل اختلاف برای هر رابطه ای خوبه چه زندگی مشترک باشه چه رابطه دوستانه یا فرزندان وپدر و مادر یا....
در دعوا این کارها را انجام دهید.
کلمات کلیدی:
آقای بساز بفروش محترم ...مهندس گرامی...معمار نازنین...این دیوارهای مشترک بین واحدها را کمی ضخیمتر در نظر بگیرید...
خدا را در نظر بگیرید...
قیامت نزدیک است...
لااقل بگذارید مردم این چند روز عمر آسایش داشته باشند.
همسایه نازنین ما وقتی که شبها در اتاق خوابش عطسه میکند ...من در تختخوابم از جا میپرم ...گویی او وهمسرش هم در اتاق خواب من و آقای خانه میخوابند.
کلمات کلیدی:
جشن پیروزی انقلاب بر همه مبارک.
کلمات کلیدی:
همچنان آقای خونه نیست و ماتنهاییم.
دیشب مامانم اینا سرزده اومدن خونهمون و کلی ذوق زدمون کردن بنده خدا ها شام هم گرفته بودن حتی میوه هم خریده بودن...
تو خونه همهچی داریم ..فقط تنهایی... تنهایی طولانی...
مسنجرمون وصل نمیشه ایمیلامونم نمیتونیم ببینیم نمیدونم اینتر نت چش شده...
زنگ زدم به آقای خونه...اونم دلش تنگ شده بود...چاره ای نیست باید تحمل کنیم... به قول خودش که میگه"چیکار کنم شغلم اینجوریه.مگه شوهر مهندس نمیخواستی؟"
حدود 20 روز پیش فرشا رو دادیم فرش شویی .وقتی فرشا رو آوردن یکیشو باز کردیم بعد دوباره لوله کردیم و دوتاشونو گذاشتیم کنار دیوار تا دم عید پهنشون کنیم که تمیز تمیز باشن.بعد من رفتم جامعه الزهرا و آقای خونه امارات و محمدجواد هم خونه مادربزرگش.امروز اتفاقی رفتم سراغشون دیدم بعضی جاهاشون لکه های سیاه داره ...شروع کرده بودن به کپک زدن ...فرشارو یه کمی مرطوب پیچیده بودن تویه پلاستیک ..ماهم که تحویل گرفتیم پرسیدیم خشک شدن یا نه ...فرش شورها هم گفتند ...خشک خشکن مطمئن باشید... اطمینان الکی همانا و کپک زدن فرشها همانا... حالا پهنشون کردم (با یه مصیبتی ...)ببینم چی میشه.
پریشب موقع خواب قصه حضرت آدم و حضرت حوا رو برای محمدجواد گفتم که شیطون گولشون زد و قسم دروغ خورد و از درخت سیب خوردن واز بهشت رانده شدن...وما بچه هاشونیم ...باید گول شیطونو نخوریم تا بتونیم برگردیم بهشت...محمدجواد با یه حال عجیبی گفت "مامان مادیگه نمیتونیم بریم بهشت"...پرسیدم چرا؟...گفت "آخه مامان من یه سیب از تو یخچال خوردم!!".
آقای خونه عزیزم.
خونه بدون تو هیچ صفایی نداره .دل و حوصله هیچ کاری رو ندارم حتی خرید کردن. امیدوارم زودتر کارت تموم شه و برگردی.
عزیزم اینارو نمینویسم که فقط یه نامه معمولی باشه .متوجه شدم که وقتایی که از هم دوریم بیشتر نسبت به هم مهربون میشیم وتموم هم و غممون اینه که کنار هم باشیم ...
نکته مهمی که میخوام بگم اینه که باید بیشتر قدر لحظه های باهم بودنمون بدونیم...
دلم میخواد وقتی که برگشتی این برگشتن یه تولد دوباره برای زندگیمون باشه ...بیشتر برای همدیگه وقت بذاریم ...کمتر بدخلقی کنیم ...کمتر غر بزنیم...عاشقتر باشیم.برای خواسته های همدیگه بیشتر ارزش قائل بشیم.
دلم میخواد یه زندگی درست کنیم آفتابی آفتابی...پر از شور ونشاط ... یه روز سه تایی بریم توی طبیعت و یه عالمه بدوییم... بریم یه عالمه عکس سه تای بندازیم و بچسبونیمشون به در و دیوار خونه ...دلم میخواد امسال یه سفره هفت سین بندازم که از هر سال زیباتر باشه...
ما منتظرتیم که برگردی و روزها ی فوق العادمونو با هم شروع کنیم.ما منتظرتیم با یه دنیا عشق.
خانوم خونه تو.
محمد جواد هم میخواد برات یه چیزایی بنویسه از همون چیزایی که اون مینوسیه و فقط تو از اون دور دستها میتونی بخونی ...نه هیچکس دیگه...
سثثششصشص
گ
جکممتتاتاالبزبیزیسششششششصصششصضثصیسیسیبیغفل
/.ووئئددذرررززززططظظسسشییییبلبلاتنمککگگذذبیص2ض1ض1111
ککمنتالبیسشششلبلتتلیسسسشسشمنلبطظ
==--0008764432221ححخخعغاغغفققثثصصض
کلمات کلیدی:
خیلی وقت بود که اینجا نیومده بودم .حسابی درگیر زندگی بودم.امتحانات این ترم تموم شد .تازه برگشتم خونه .آقای خونه هم که دیگه چی بگم همه وبلاگ دارا میدونن که همیشه نیست.خیلی وقته که نیست فقط جمعه اومد حاضری زد که یه وقت نگیم این چه وضعه زندگیه...
محمدجواد میره مدرسه. گاهی هم باهم میشینیم از این کتابای مخصوص قبل از دبستانو تمرین میکنیم.
کم کم دارم میرم تو کار خونه تکونی.
آقای خونه برای یه موقعیت شغلی خیلی تلاش کرد و قبولم شد اما داره کارش خراب میشه.شاید مصلحتش نبوده ولی طفلک خیلی ناراحته .منم براش ناراحتم.الهی خدا دلشو شاد کنه توی این ماه پر خیر و برکت.
یه سالی میشه رئیس جامعه الزهرا عوض شده.خداخیرش بده. خدا پدرو مادرشو بیامرزه کلی اوضاعمون خوب شده .خیلی برنامه های خوبی برامون گذاشتن . الهی شکرت.
راستی تا یادم نرفته این روزهای دهه فجر و جشن انقلاب رو به همه تبریک میگم.
بعلاوه یه تبریک مخصوص بخاطر سخنرانی امام خامنه ای(روحی فداه)توی نماز جمعه گذشته .اینقدر محکم و قاطع و رسا و فوق العاده بود واینقدر دلم شاد شد که نمیشه بیان کرد.خدایا سایه این رهبر والا مقام و دانشمند رو بر سر ما مستدام کن و حکومتشون رو به حکومت حضرت صاحب الامر(عج)پیوند بده.
وبلاگ بیشتر آشناها رو میخوندم تو این مدت هرچند عمدتا بی سروصدا .سعی میکنم حالا که سرم خلوت شده بیشتر بنویسم و بیشتر سر بزنم بهتون.
کلمات کلیدی:
سلام برآنکه نا عادلانه خونش ریخته شد
سلام برآنکه با خون زخمهایش غسل کرد
سلام بر آنکه از سر تیرها سیراب شد
سلام بر مظلومی که خونش مباح شد
سلام بر آنکه در میان خلایق سر بریده شد
سلام بر محاسن خضاب شده
سلام بر گونه های خاک آلود
سلام بر دندانهای شکسته شده با چوب
سلام بر سری که بالای نیزه رفت
سلام بر تو ای مولای من و سلام بر ملائکه ای که قبه ئ تو را احاطه کرده اند و بر گرد تربت تو میگردند اگر چه روزگار مرا به تاخیر انداخته و مقدرات مرا از یاری تو محروم کرده و نتوانسته ام با آنانکه با تو جنگیده اند بجنگم من صبح و شام برتو میگریم و به جای اشک چشم بر تو خون میبارم...
برگرفته از زیارت ناحیه مقدسه
کلمات کلیدی: