از مسافرت برگشتیم .نمیدونم واقعا چی باید بگم بیخود ترین و بیموقع ترین مسافرتی بود که میتونستیم بریم .
این موضوع مسافرت جنجال بر انگیزترین موضوع بین من و آقای خونه است که البته من چند وقتی است که کاملا از موضع خودم عقب نشینی کرده ام .میخواهم اجازه بدهم ایشون خودش علت مخالفتم با بعضی از مسافرتهای پیشنهادیش را پیدا کند. البته خودم در درونم عذاب میکشم وقتی با یه خانواده ای میرم مسافرت که خیلی از عقایدشون (اونم عقاید مهم و اساسی) با ما متفاوته. خیلی سخته که آدم توی همچین شرایطی رفتار درست رو پیدا کنه. خیلی احساس تنهایی کردم ... مدام به خودم میگفتم یه کم دیگه تحمل کنی دیگه تموم میشه...
من اصلا منظورم این نیست که من بهتر و یا برترم اصلا مقایسه نمیکنم همه ما اشتباهات و نافرمانیهایی از احکام الهی داریم (قصور و تقصیر) منظورم فقط تفاوت هاست .
که یکی از مهمترینشون تفاوتهای سیاسیه چطور آدم میتونه رفتار معمولیی با کسی داشته باشه که به اعتقادات سیاسیش علنا توهین میکنه.
تازه دوشنبه اولین امتحانم رو باید بدم و این مسافرت کلی منو از درس انداخت. بعلاوه اینکه خانواده همسر از کربلا برگشتن و مانبودیم بریم استقبالشون اونها هم کلی گله کردن ...
بعضی وقتها که آقای خونه عصبانیم میکنه دلم میخواد برم توی بیابونا یه غار پیدا کنم و تنها زندگی کنم و یه دل سیر گریه کنم ...آخه اگه بقیه ناراحتم کنن خوب آقای خونه دلداریم میده اما...
اینجا مثل یه غاره برام یه غار دور از دسترس که هیچکس نمیتونه پیدام کنه ...فقط گاهی بعضی ها سرک میکشن و احوالم رو میبینن و گاهی هم چندکلمه...
اما هیچ وقت تهی نمیشم .منظورم مایوس و به پوچی رسیده است آخه خدا هست همیشه و همه جا حیف که من غافل میشم حیف ...
کلمات کلیدی: