چند وقتی بود که بعلت سرمای هوا جرات نمیکردیم محمدجواد را به پارک ببریم اما دیروز همسر پیشنهاد کرد کمی بعد از ظهر که هوا زیاد سرد نیست ببریمش پارک .چون بچه دیگه واقعا پوسید بسکه نقاشی کشید و درس خوند.آپارتمان نشینها میدونند که توی اینجور خونه ها زیاد بدوبدو جایز نیست و ناچارا بچه ها باید بازیهای آروم بکنند تا همسایه ها آزار نبینند.(البته همسایه بالایی ما که دوتا بچه کوچیک داره خیلی باحاله تازه از ساعت ?/??شب بچه هاشون شروع میکنند به گرگم به هوا بازی کردن و جیغ زدن).
خلاصه رفتیم پارک.محمدجواد اینقدر ذوق کرده بود که نمیدونست چیکار باید بکنه، آی دوید ،آی دوید . ماهم به دنبالش . از اونجایی که همسر میخواست تلافی اوقاتی را که وقت نمیکند با محمدجواد بازی کند درآورد ،من کم کم خودم را کنار کشیدم تا محمدجواد و بابا با هم حسابی خوش بگذرانند.
توی این فرصت تونستم به یک چشم دیگه پارک و بچه ها رو نگاه کنم.خودم گفتم چه جالبه انگار آدم بزرگا (مادر هاوپدرها )دارند عروسک بازی میکنند با عروسکهای واقعی وچقدر لذت بخش .چه لطف بزرگی خداوند به ما کرده که بوسیله این فرشته کوچولوها مارو وارد زندگی کودکانه وشادی میکنه که خیلی از زندگی جدی و پر استرس خودمان دور است.وچقدر این کوچولوها امیدوار و پرتلاشند باورکنید دیروز یه پسر کوچولو به اندازه یه مورچه با یه پوشک قلمبه میخواست از بزرگترین سرسره پارک بالا بره ،یه تلاشی هم میکرد که نگو.من و همسر غش رفتیم از دیدن کاراش.وای ،وای،از کارای این دختر کوچولوها ،واقعا جلوی خودمو گرفتم که لپ هیچ بچه ای رو گاز نگرفتم.
بعض بچه ها هم که اینقدر شبیه والدینشون بودن که آدم شاخ در میآورد .(محمدجواد هم کپی همسره )
یه چیزی هم دیدم که نمیدونم واقعا باید چی درموردش گفت .یه دختر ??یا?? ساله درشت وچاق با یه تنیک راه راه سرخابی و شلوار لی و بیحجاب با پدرش اومده بود پارک رفتار پدر و دختر خیلی ناجور بود تقریبا مثل دوتا نامزددختر می ایستاد توی چشمای باباش نگاه میکرد و بادکمه های کت باباش ور میرفت وحرف میزد. یه کمی هم سرسره بازی کرد بعد هم باباش دستش رو گرفت ورفتند .اینقدر حالم بد شد.به نظرم خیلی رفتارشون بد بود .صمیمیت پدر و دختر باید با یه ابهت و وقاری همراه باشه .یه جور احترام باید توی رفتار دختر نسبت به پدرش باشه. حتی توی یه کتاب خوندم جوانی به پیامبر(ص) گفتند خواهرم موهایش را در نزد من افشان میکند .پیامبر (ص) گفتند از این کار پرهیز کند که باعث فتنه میشود(مضمون حدیث رانوشته ام).
حسابی توی حال و هوای خودم بودم که همسر اشاره کرد که دیگه داره هوا سرد میشه .بریم خونه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
?- امروز محمد جواد سر سفره صبحانه برای من لقمه درست کرد(خوشمزه ترین لقمه دنیا).
?-تا من و همسر سرگرم بحث خودمان بشیم محمدجواد میاد و میگه: مگه شما شماره نود وبیست هستین که اینقدر باهم حرف میزنین.
?-محمدجواد آدرس خونمونو یاد گرفته.
?-بالاخره ماشینمونو از سایپا تحویل گرفتیم(یه ریو نوک مدادی) .خدایا شکرت.خدایا همه بی ماشینارو ماشین دار کن.
?- محمدجواد به همسر گفت برام یه خورشید خانوم بکش .بعد که همسر خورشید خانومو کشید . محمدجواد گفت این که گاوه خورشید خانوم که دهن و دماغ نداره!!
کلمات کلیدی: