سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ عزّوجلّ ـ، هرگاه بنده ای را دوستبدارد و او اندکْ کار خیری انجام دهد، در برابر آن اندک، به اوپاداشِ بسیار می دهد و دادن پاداش بسیار در برابر کارِ اندک، براو سنگین نمی آید . [امام صادق علیه السلام]

همسر برگشته و زندگی ما روال آرامی به خود گرفته.یه لپ تاپ هم امانت گرفتم تا بتونم همچنان به نوشتنم توی این وبلاگ ادامه بدهم.

دیروز صبح وقتی ازخواب بیدار شدم احساس کردم دارم دچار افسردگی فصلی میشوم .حوصله هیچ کاری را نداشتم تا اینکه پدر همسر زنگ زد و گفت به همراه برادر همسر تصمیم دارند میهمان ما باشند .چون در خانه شان به مناسبت عید غدیر جشن زنانه ای برپا بود و مردها ناچار به ترک خانه شده بودند من هم که اصلا حال و حوصله لباس عوض کردن و بیرون رفتن از خانه را نداشتم ماندم تا از مهمانها پذیرایی کنم البته پذیرایی برای افطار (همه روزه بودند).جالب اینکه دیروز در خانه ما بجز من همه سید بودند(البته در خانه ما همیشه این روند برقرار است).

میهمانها مقداری غذا آورده بودند من هم یک چیزهایی اضافه کردم و افطاری آبرومندانه برگزار شد بعد از شستن ظرفها و و پذیرایی با چای و میوه ساعت حدود هفت بود که پدر همسر تصمیم گرفت به خانه شان برگردد . از ما خواست تا همراهش برویم ولی ما چون تازه بی ماشین شده ایم قبول نکردیم (کی میخواست آخرشب به آن سردی به خانه برگردد بی ماشین).

هنوز نیم ساعتی از رفتن میهمانها نگذشته بود که فکری به ذهن همسر رسید.

مامانم اینا دیروز نهارخانه پدربزرگم (پدرپدرم )بودند.همسر گفت" خیلی وقت است که مامانت اینا اینجا نیومدن میخوای بگیم اگه تو راهند شام بیان اینجا؟"

من نگاهی به ساعت انداختم که نزدیک هشت بود و گفتم "اما وقت برای شام پختن ندارم"

همسر با لبخندی فاتحانه(فاتح قلب من حتما)گفت "کاری نداره مگه یکبار به خواهرات و برادرت قول پیتزا نداده بودی؟پیتزا میگیریم .بدو اون تبلیغ پیتزا آفتاب و بیار تا بهش زنگ بزنم."

من که هم گیج شده بودم و هم هیجانزده و هم خوشحال .گشتم و شماره تلفن مربوطه را پیدا کردم بعد هم به مامانم اینا زنگ زدیم و آنها هم با کمال میل قبول کردند و تشریف آوردند وچه شامی شد کلی خنیدیم و حسابی خوش گذشت .

شب که میرفتم بخوابم خدا راخیلی شکر کردم  بخاطر خوشبختی ای که به ما هدیه کرده.روزی که با بیحوصلگی شروع کردم به برکت عید بزرگ پر از شادی شده بود .افتخار پذیرایی از سادات روزه در روز عید غدیر .خوشحال کردن پدرو مادر وخواهر ها وبرادرم وشبی شاد در کنار آنها بودن .فانتزی دوبار سفره شام انداختن در یک شب و...همسر هم دیروز شاد بود انگار خوشبختی همراه قطرات باران از آسمان می آمد.

خدایا به اندازه همه ذرات هستی شکر

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

?ـ همسر دست شما درد نکنه که به فکر ما هستی.

?ـ ازهمه دوستانی(مجازی و غیر مجازی) که در نبود همسر جویای حال ما شدند صمیمانه تشکر میکنم.

?ـ محمد جواد یه اسم جدید برای رنده اختراع کرده (خینج)به فتح خا و یا و سکون نون و جیم.!!! تازه میگه "خینج نوح نوح و زح زح میکنه" امان از دست این پسر.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:46 صبح     |     () نظر

درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها