چند وقتی است که موهای محمدجواد را کوتاه نکرده ایم وموهایش حسابی بلند شده .راستش را بخواهید تا به حال من وهمسر خودمان در خانه موهایش را کوتاه میکردیم اما این دفعه تصمیم گرفتیم که آقا پسر را به آرایشگاه ببریم . اما از آنجایی که این هفته همسر حسابی درگیر کار بود و هفته دیگر هم دوباره تشریف میبرند به ماموریت تنها فرصت باقیمانده جمعه (دیروز)بود.اما متاسفانه آرایشگاهی که تصمیم داشتیم ببریمش تعطیل بود.
همسر پیشنهاد کرد که این دفعه هم در خانه موهایش را کوتاه کنیم .
ساعت سه بعد از ظهر بود وهمسر خواب بود. من هم بعد از انجام کارها و خواندن نماز رفتم چرتی بزنم که نق نق محمدجواد در آمد که "مامان نخوابی ها .چشماتو باز کن" اما من که صبح هم بعد ازنماز صبح بیدار مانده بودم ودرس خوانده بودم حسابی خوابم میآمدو اصلا نمتوانستم چشمانم را باز نگهدارم که صدای همسر را شنیدم که به محمد جواد گفت "بیا بریم حمام موهاتو کوتاه کنم" .
خیالم راحت شد گفتم یه چرت راحت میزنم که دیدم آمدند و سراغ شانه آبی را گرفتند. هرچه اظهار بی اطلاعی کردم فایده نداشت .آنقدر خوابم می آمد که احساس میکردم دارم بیهوش میشوم و همسر مرتب می آمد و قیچی و شانه و ... دیگر وسایل کار را طلب میکرد .داشتم عصبانی میشدم که ...
چشمتان روز بد را نبیند دیدم همسر فریاد زنان به سراغم آمد .
همسر:میناااااااااااااااااااااااااااااا.پاشو دیگه چقدر میخوابی .پاشو داغونش کردم .چسب زخم داریم .پاشو زودباش
مینا:(هراسان و وحشت زده)چی شده؟ چیکارش کردی ؟
همسر: سرشو تکون داد گوشش را قیچی کردم؟
مینا :چی ؟وای خداااااااااااا
به سمت حمام دویدم بالای گوش محمدجواد نیم سانتی بریده شده بود ولی خونریزی خیلی زیادی داشت.وچه ها برما گذشت تا بردیمش دکتر ...
خدا را شکر به بخیه احتیاجی نبود .الان همه چیز خوبست .فقط من و همسر گرفتار عذاب وجدانیم من به خاطر آن خواب لعنتی و همسر به خاطر قیچی کردن گوش محمدجواد.
کلمات کلیدی: