قبل از هر چیز از خدای بزرگی که این روزها دستم را گرفته بیش از قبل با وجود اینکه من گناهکارم ممنونم.خدایا امیدوارم این نعمتها از در لطفت باشد . معبودا من گناهکار جاهل را گرفتار سنت استدراج نکنی که هرچند بدم اما طاقت قهر تو را ندارم .مرا به آنچه خیر و سعادت دو دنیا در آنست هدایت بفرما.
دیشب ساعت نزدیکای هشت و نیم بود که خانم مدیری که قرار بود درمدرسه شان مشغول کار شوم به موبایلم زنگ زد .تردید داشتم که اصلا با او صحبت کنم یا نه(به چند پست قبل که مراجعه کنید کل موضوع دستتان می آید).اما همسر گفت "جواب بده درست است که صرفنظر کرده ای ولی شاید کار واجب داشته باشند" . بعد از سلام و احوال پرسی خانم مدیر گفتند کسی را تا امروز پیدا نکرده اند که مربی پیش دبستانیها شود واز من خواست تا فعلا با محمد جواد سر کلاس بروم تا کسی را پیدا کنند.
دست و پایم یخ زد یکدفعه احساس بچه ای را پیدا کردم که باید برای اولین بار به مدرسه برود .دیشب تا صبح هم حالت خواب و بیدار داشتم کمی هم گیج بودم . شاید اینجا ننوشته باشم ولی من همیشه دلم می خواسته که معلم شوم بخاطر رابطه جالبی که بین معلم ودانش آموزان وجود دارد رابطه آموزش و فراگیری.اما همیشه فکر میکردم به دبیرستانیها ریاضی درس بدهم وکلا آموزش ریاضی برایم هیجان خاصی داشته همیشه.اما خوب هیچوقت نتوانستم درمدرسهای اینکار رابکنم(با وجود پیگیری های فراوان).
سرتان را درد نیاورم امروز با محمدجواد رفتم به مدرسه و برای یکروز معلم کوچولوهایی شدم که دیروز از خدا خواسته بودم که لا اقل بتوانم ببینمشان همانهایی که صبح وقتی آمدند انگشتان کوچکشان یخ زده بود همانهایی که دیشب از خدا خواسته بودند که خانم معلمشان مهربان باشد .من هم مهربان بودم با همه شان حتی با محمدرضا ومهدیار که ناقلا بودند حتی با امیر حسین وسامان که گریه کردند وبا مادرهایشان به کلاس آمدند وحتی با رضا که شلوار لی پوشیده بود و دلش برای مادرش تنگ شده بود و حتی با رضایی که پیراهن نارنجی پوشیده بود وخیلی حرف می زد.آنقدر مهربان بودم که موقع رفتن بچه ها به مادرهایشان میگفتند ما خانم را دوست داریم .و یکی دوتا از مادرها از خانم مدیر خواسته بودند مرا هرطور که هست نگهدارد وبعضی ها هم به خودم گفتند.
امروز گذشت ساعتی پیش داشتم نقاشیهایی را که بچه ها از من کشیده بودند به همسر نشان می دادم کلی خنده اش گرفته بود.دلم برای همه شان تنگ می شود دیگر آرزو ندارم سر کار بروم دنبالش هم نمی روم می خواهم درس بخوانم ویک زن خانه دار موفق باشم دیگر از کلمه خانه دار بدم نمی آید .آنچیزی که دنبالش بودم بدست آوردم . وخوشحالم و خوشبخت و این احساس خوب را هدیه ای از جانب خدا می دانم.
_________________________________________
1- برای فردای بچه ها معلم جدید پیدا شد.
2-همسر بمیرم برایت که اینهمه سختی میکشی و کار میکنی تا ما راحت زندگی کنیم .امروز فهمیدم که کار بیرون از خانه چقدر آدم را خسته می کند.
3- در پستهای بعدی نقاشیهایی را که بچه ها از من کشیدند نشان خواهم داد.
4- محمد جواد در تمام مدتی که در کلاس بودم یا نق زد که برویم یا بغلم بود .دوبار هم رفت دستشویی واقعا با اینکارهایش نمی شد یکسال دوام آورد .اما دوباره مبارزه را شروع میکنم با یددست از لوسبازی و وابسته بودنش بردارد. برای خودش و آینده اش.
کلمات کلیدی: