محمدجواد بعد از دو ماه که باهم رفتیم مهدکودک بالاخره تصمیم خودش را گرفت .آن هم تصمیم کبری!! در مهد نماند که نماند .و من ناچار شدم که کوتاه بیایم و در خانه بمانم حالا روزم را با ظرفهایی که باید چند بار در روز بشویمشان و قابلمه ها وغذاهایی پر از ایراد و رختهای شسته و نشسته و اتونشده هاو سرامیکهای پر از لک و جاروبرقی و ..... میگذرانم.
حسابی غر غرو شده ام .
عصر انشاالله میروم امامزاده زیارت . اینجوری بهتر میشوم وسبکتر دلم برای آغوش خدا تنگ شده. مثل بچه های کوچک لجباز شده ام .فقط بوی خدا بوی محبت او آرامم میکند .هنوز هم برای اینکه نتوانستم بروم سر کار دلم رنجیده است .
دلم میخواهد هزار صفحه غر بزنم.اما خودم را کنترل میکنم. اینجوری بهتر است .باید برای فردا سبزی خوردن بخرم .پاک کردن وشستن سبزی خوردن شادی می آورد جدی می گویم امتحان کنید .باید کارهایی را انجام بدهم که احساس مفید بودن و اعتماد به نفسم را افزایش دهند.
به خودم: مینا فراموش نکن در زندگی همه آدمها شکست هست شکست و چیزهایی که دوست نداریم ازما و زندگیمان جدا نمیشوند .اصلا زندگی یعنی همین. پس به چیزهایی که داری فکر کن نعمتهایی که خدا به تو داده و ساده از آنها میگذری اما شاید خیلی ها حسرتش را داشته باشند.
خدایا غر زدنهای من از ناشکری نیست مرا ببخش.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
?- همسر بازهم حلقه ات را در خانه جا گذاشته ای .اشد مجازات در انتظارت است.
?-از دوستانی که نوشته های این روزهای مینای بداخلاق را میخوانند عذر می خواهم.
کلمات کلیدی: