صبح روز بیستم من و محمد جواد هنوز خواب بودیم(ساعت ??صبح)که تلفن زنگ زد .خواب آلود گوشی را برداشتم
آن سوی خط:سلام خانم ... خوب هستید ببخشید مزاحم شدم
مینا:(خواب آلود)سلام . خواهش میکنم. ببخشید شما؟
آ.س.خ:از مدرسه شهید س تماس میگیرم خانم.
مینا:بله بله .سلام علیکم بفرمایید.
آ.س.خ:میخواستم بگم ما برای کلاس پیش دبستانی به یک مربی احتیاج داریم البته صدهزارتومن بیشتر حقوق نمی دهیم. بیمه هم بعد از یکسال یعنی در واقع برای سال بعد اگر موافقید فردا تشریف بیاورید مدرسه.
مینا:باشه ممنون.
آ.س.خ:فعلا خداحافظ
مینا:خداحافظ
اولش یه کمی تردید داشتم قبول کنم خوب راستش من سابقه تدریس در پیش دبستانی را ندارم و میدانم که قواعد خاص خودش را دارد امابا خانم م (مدیر مهد محمدجواد)مشورت کردم وراهنماییهای مفیدی ازشون گرفتم .روز بیست ویکم هم رفتم مدرسه وقرار شد از اول مهر کارمو شروع کنم با نه تا پسر کوچولو که مطمئنم از حالا دارن نقشه میکشن که حسابی سر کلاس شیطونی کنن.
فقط یه چیزی نگرانم میکنه اونم رعایت همه وظایفم به نحو خوبه.دلم نمی خواد تعادل به هم بخوره یا حقی ضایع بشه.توکل به خدا .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
?- از نظرات صاحب نظران وراهنمایی های ارزنده شما استقبال می شود.
?- از من برگه گزینش خواسته اند کسی در این مورد اطلاعاتی دارد؟
?- چند روز بیشتر از این ماه عزیز باقی نمانده قدرش را بدانیم.
?- التماس دعا.
کلمات کلیدی: