دیروز که محمد جواد را برده بودم مهدکودک. خانمی با دخترش برای ثبت نام آمدند و بعد از استقبال قابل توجه و توام با احساساتی که خانم م از این مادر ودختر به عمل آوردند متوجه شدم که دختر کوچولو از بچه های مهد کودک است و چون مادرش فرهنگی است تابستان را در خانه مانده .دخترک صورت خیلی زیبایی داشت واقعا آدم را یاد عروسکها می انداخت چشمهای سبزو موهای بلندزیتونی روشن خاله ها هم وقتی فهمیدند که عروسک مهدکودک آمده یکی یکی آمدند و او را بوسیدند اما دخترک عجله داشت تابرود کلاس و بچه ها را ببیند.
یکی از خاله ها کمک کرد تا بچه کفشش را در بیاورد و به کلاس برود.وقتی که رفت مادرش به خانم م گفت "راستش دلیل اینکه دخترم را در تابستان نیاوردم مهد این بود که میخواستم حال و هوای این پسره آ.ص از سرش بیرون برود چون هر شب خواب این پسر را میدید و یکبار هم گفت که با هم قرار ازدواج گذاشته اند"
دختر ?ساله و پسر ? ساله .
همه خندیدند.
و بعد که دختر از کلاس برگشت هنرنمایی کرد و باله رقصید.
همه تشویقش کردند.وخانم م هم گفت پسرهای کلاس برای بازی کردن با این دختر دعوا میکنند .حتی برایمان تعریف کرد یکباریکی از پسرها دست دخترک را گرفته وبه دفتر مهد که شلوغ هم بوده برده ودر مقابل سایر پدر و مادرها گفته ببینید این دختر چه صورت زیبایی دارد.
دلم برای معصومیت دختر سوخت .محور تربیت بچه بر زیباییش گذاشته شده چیزی که بسیار فانی و گذراست .ای کاش به استعدادش در آموزش علوم یا زبان یا ... هم توجهی میشد.ایکاش که به ارتباطش با خدا و سعادت اخرویش هم توجهی می شد. بیچاره عروسک مهدکودک.
کلمات کلیدی: