این روزا عجیب عصبانیم . مثل بمب آماده انفجار . البته همسر هم یک کمی سر به سرم گذاشته توی این دو روزه و مزید بر علت شده .
میهمانیهای ماه رمضان هم که هر چه باشکوه تر در حال برگزاری است.با میهمانی و افطاری موافقم چه میزبان باشم و چه میهمان اما فکر میکنم نباید غفلت انگیز باشند .
محمدجواد مریض شده (گلودرد دارد) . برایش غمگینم طفلک سرفه های بدی می کند. اما از وقتی که مهدکودک می رودکمتر نق می زند و شادتر است.
امشب افطاری مهمان یکی از دوستان همسر هستیم. آدمهای خوبی هستند . دوتا بچه هم دارند به همسر گفتم ممکن است محمدجواد بچه هایشان را مریض کند بهتر است امشب را کنسل کنیم اما همسر اصلا التفاتی نفرمودند. (همسر همین کارها را میکند که باعث میشود عصبانی شوم .)
از جزئ قرآنم هم عقب افتاده ام. چند روزی است که درس هم نخوانده ام. از دست خودم حسابی عصبانیم.
چند وقت است دستپختم تعریفی ندارد .تمام سعیم را می کنم اما آنچیزی که باید بشود نمی شود .
محمد جواد می خواهد لباسش را عوض کند .دیگر نمی گذارد بنویسم(غر بزنم).بهتر.
کلمات کلیدی: