امروز محمدجوادو به زور از مهدکودک آوردم خونه .
روز پر کاری داشتیم امروز حسابی این ور و اون ور رفتیم .صبح دوتا بانک و مخابرات ودکتر وآزمایشگاه (آزمایش انگل برای بچه هاب مهدکودکی اجباریه) و یه کمی خرید و مهد کودک رفتیم .
یه چیز جالب اینکه محمدجواد اینقدر دیروز در مهد شیطونی کرده بود که ساعت پنج و نیم عصر خوابید تا صبح البته یه نیم ساعت بیدار شد شام خورد مسواک زد و دستشویی رفت ودوباره خوابید .من و همسر کلی ذوق زده شدیم .
دلم میخواد برم کلاس خوشنویسی یا شایدم دوباره برای ارشد درس بخونم یا برم کلاس ورزش نمیدونم یه کار جدیدی رو شروع کنم اگر این پسره ناقلا بره مهد وقتم آزاد میشه و میتونم به یه کاری که مورد علاقمه برسم شاید برم سر کار امروز به سرم زده بودنظر خانم م را در مورد کارکردنم توی مهد بپرسم اما خانم م سرش خیلی شلوغ بود وگذاشتم برای یه وقت دیگه.
امروز یه آقای جوون از بیمه اومده بود با خانم م صحبت کنه آقاهه بدجوری خاله لیلی رو برانداز میکرد خدا کنه نخواد باهاش ازدواج کنه آخه محمدجواد خیلی خاله لیلی رو دوست داره (وای چه بدجنس شدم).
یه پسره توی مهد یواشکی محمدجوادو میزنه اما طفلک پسرم اینقدر پاستوریزه است که اصلا متوجه منظورش نمیشه چه برسه به دفاع .خانم م میگه خودش کم کم متوجه میشه که باید چیکار کنه.
امروز خانم م برای همه بچه ها بستنی یخی خرید.منم خیلی بستنی یخی دوست دارم الان به همسر زنگ میزنم که سر راه از سوپری برامون بستنی یخی بخره.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
?- وااااای خدایا شکرت که پسرم اینقدر خوشحاله.
کلمات کلیدی: