سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که بگوید من دانشمندم، نادان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تازه عقد کرده بودیم... یه روز گذشته بود... با کلی اصرار و خواهش و شرمندگی از پدر و مادرم اجازه گرفتم تا با آقای خونه بریم بیرون.

اول رفتیم پارک جمشیدیه... نزدیکای عصر بود که آقای خونه گفت زنگ بزن اجازه بگیر یه کم بیشتر پیش من بمونی... من هم که خیلی خجالت میکشیدم گفتم نه میخوام برگردم ... این شد که بالاخره آقای خونه خودش زنگ زد و با پدرم صحبت کرد...

بعد با هم رفتیم زیارت امامزاده صالح(ع) و نمازو... شام تو بازار تجریش هنوز اینقدر از آقای خونه خجالت میکشیدم که روم نمیشد لقمه درست کنم و این آقای خونه بود که کبابها رو لای نون سنگک برام لقمه میکرد و من بیشتر خجالت میکشیدم.

یادش بخیر...

تازه شب هم که برگشتم خونه از خجالت اینکه با نامزدم بیرون بودم روم نمیشد تو صورت مامان و بابام نگاه کنم.

چند وقت دیگه اولین روز مشترکمون 10 ساله میشه...

دارم باخودم فکر میکنم چقدر موفق بودیم؟... نقطه ضعفهامون کجاست ؟... چیکار کنیم تا زندگیمون بهتر شه؟... روابطمون با اطرافیانمون چطوره؟...

تو این چند سال گاهی شیطون گولمون زده و رفتارای بدی باهم داشتیم... دل همدیگرو شکستیم... مخصوصا آقای خونه وقتایی که عصبانی میشه ... و فراموش میکنه که ممکنه باز هم چشممون تو چشم هم باشه... یا منو مجبور میکنه به( مسافرت هایی که خودش دوست داره ومن فقط تو زحمت میافتم... به خوردن غذاهایی که دوست ندارم... و یا مجبورم میکنه به انجام کارهایی که ناراحتم میکنه... یا بعضی از مهمونیا... مخصوصا دم امتحانا که میشه)منم هرچی تو اینجور مواقع اعتراض میکنم فایده نداره تا اینکه اعتراضم تبدیل میشه به غرزدن...و یه چرخه معیوب درست میشه از غر زدن من و عصبانیت آقای خونه.

بعضی وقتها هم بعضی از اطرافیان (تقریبا اکثر مواقع بجز یه موارد انگشت شمار) ازبستگان آقای خونه با دخالت یا تکه پرانی یا توقع های بیجا باعث اختلاف بینمون شدند متاسفانه.

اینکه گفتم معمولا اطرافیان آقای خونه مشکل ساز میشن بخاطر اینه که ما نود درصد معاشرتهامون با اوناس.

یه سری فامیل قرطی و بیحجاب هم من دارم که آقای خونه از همون اول رفت و آمد منو با اونا قطع کرد. من هم معتقد نیستم به قاطی شدن باهاشون ولی خب خاطرات خوب ومثبت زیادی هم از دوران قبل از ازدواجم باهاشون دارم ... و راستش گاهی دلم برای بعضیهاشون تنگ هم میشه ولی ...

و...

خاطرات خوب هم داریم...

خدای مهربون تو این سالها تربیت یه فرشته کوچولو رو به ماسپرد... که یه دنیا امید با خوش به زندگیمون آورد.

 کلی پیشرفت اقتصادی کردیم تو این چندوقت که همش از لطف خداست(خدایا صدهزار مرتبه شکرت).

یه باغ خریدیم که یه خونه دهاتی کوچولو توشه ... یه عالمه گل و گیاه تو باغمون کاشتیم و هر وقت که میریم اونجا کلی لحظه های خوب داریم با هم (سه تایی).

چند تا مسافرت موفق هم تو این سالها رفتیم که خاطره شد برای سه تامون.

 

 

  فکر میکنم و مثبتها و منفی هامونو مینویسم تا بتونم با کمکشون راهی برای بهتربودن و شاد بودن پیداکنم .این پست ادامه دارد...

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 92/5/5:: 7:4 عصر     |     () نظر

درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها