خانوم خونه: محمدجواد ؟ کجایی؟
جوابمو نمیده .داره توی اتاقش با لپ تاپ قرآنیش سوره اخلاصو (قل هو الله احد...)گوش میکنه.میرم سراغش .وقته نهاره. یواشکی از پشت در اتاق سرک میکشم .غمگینه، اشک توی چشماش جمع شده ...
خانوم خونه: چی شده ؟چرا ناراحتی؟
محمدجواد : مامان .ببین خاله قرآنی گفته (لم یلد و لم یولد)یعنی خدا پدر و مادر نداره ...
وصدای گریه اش بلند میشه ...
برای خدا دلش سوخته ...در تخیلات کودکانه اش خدا را با خودش مقایسه کرده ...
بغلش میکنم و برایش توضیح میدهم به زبان کودکانه ...
به مهربانیش حسودیم میشود...
به ترجمه خاله قرآنی فکر میکنم ...
کلمات کلیدی: