سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طمع، حکمت را از دلهای دانایان می برد . [پیامبر خدا علیه السلام]

         

امروز صبح که از خواب بیدار شدم و پنجره را باز کردم هوا آنقدر تمیز بود و آبی آسمان آنقدر شفاف وزلال بود که میشد بوی بهشت را احساس کرد .

باغچه غرق در گلهای رز رنگارنگ شده وجلوه ی خاصی به حیاط داده .برای دیدن گلها روزی چند بار پشت  پنجره می روم وبا خودم فکر میکنم سبب خلقت اینهمه زیبایی چه بوده ؟ انگار خداوند مهربان میخواسته به اینوسیله بندگانش را نوازش کند . ازخودم خجالت می کشم از لحظاتی که بدون یاد وذکر معبودم گذرانده ام از دقایقی که در بیخبری سپری میشوند . از ثانیه هایی که خودم و نفسم را بر خواست پرودگار مهربانم ترجیح داده ام بیزارم آنهم معبودی که علاوه براحتیاجات ضروری زندگی حتی به فکر تجملات شادی بخش زندگیم هم بوده .

امروز میخواستم محمدجواد را به مهدکودک ببرم  اما ناقلا آنقدر قشنگ خوابیده بود که دلم نیامد بیدارش کنم چند بار رفتم به سراغش اما فقط پتویش را رویش کشیدم و بر گشتم . تا حالا وابستگی بیش از حد او به من مانع مهدکودک رفتنش بود حالا خودم دلم نمی آید ازمن دور شود.نمی دانم بعدا چه جوری میخواهد مدرسه برود.

      


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:14 صبح     |     () نظر

درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها