اصلا فکرشو نمیکردم که همه چیز به این سرعت اتفاق بیفته .یعنی راستشو بخواین فکرنمیکردم پولش جور بشه و بتونیم خونه رو عوض کنیم .همش دوسال هم نشده بود که توی خونه قبلی بودیم.
به هر حال خونه عوض شد . و این به هر حال یعنی واقعا توی اساس کشی از جون مایه گذاشتیم .چون مادرم تازه عمل کرده و خواهرهام هم مشغول پرستاری از مامان هستند و مادر آقای خونه هم که مادرش سکته کرده و خواهر آقای خونه هم که پاش در رفته و بقیه هم بیحالند در نتیجه مامثل همیشه دستهامونو به کمرمون زدیم و یه یا علی گفتیم و ...البته باید بگم که برادرم برای بار دوم در این امر خطیر (اثاث کشی )مارو کمک کرد (الهی که هیچوقت بی یاور نمونه). دو سه بار هم مزاحم خواهرم شدیم برای شام و نهار و یکبار هم مزاحم مادر آقای خونه.
خونه جدید جای خوبی واقع شده یه مهد قرآنی هم همین نزدیکیهاس همسایه ها هم به نظر آروم میان اما نمیدونم چرا احساس میکنم روح خانوم خونه قبلی هنوز اینجا سرگردونه ! شاید به خاطر بعضی تغییراتی باشه که توی خونه داده مثلا یه جداکننده(پارتیشن)که یه اتاق نشیمن کوچک از سالن خونه جدا کرده یا یخچال و گاز که براتون گفته بودم شاید هم مال رنگ تیره وگلهای آبی کاغذ دیواریهای اتاق خواب باشه (من دلم میخواست رنگش کرم با قلبها و گلهای رز سرخ باشه)یا شایدم ... نمیدونم ...ولی فکر که میکنم به خودم میگم زن حسابی خوشی زیاد باعث شده که ناشکری کنی وگرنه هرکس که جای تو بود خونه به این خوبی وجای خوب شهر وهمه امکانات زندگی براش فراهم میشد این همه ناز و ادا برای آقای خونه اش در نمی آورد .
دیروز قرار بود با آقای خونه بریم یه گاز کوچولوی رو میزی برای داخل بالکن بخریم تا سرخکردنی هارو بیرون انجام بدم که بوی روغن توی خونه نپیچه وکثیف کاریش کمتر باشه رفتیم فروشگاه شهروند ولی اصلا گاز نداشت سر راهمون از این سبزی پاک کرده های دسته ای خریدیم ویه دسته گل هم از گل فروشهای دوره گرد (عاشق خریدن گل از گلفروشهای دوره گردم) کمی هم خرید روزانه و برگشتیم خونه .
محمد جواد یه میخ پیدا کرده وسط دیوار اتاقش (خانوم خونه قبلی کوبیده بوده به دیوار )ساعت دیواری رو برده همونجا آویزون کرده و نمیذاره بهش دست بزنیم .پسره ناقلا تا یه کاری بهش میگم بدو انجام میده بعد میگه"حالا بگو الهی عاقبت به خیر بشی" انگار فهمیده که چقدر مقیدم که این دعارو در حقش بکنم .تازه علامت استانداردو شناخته دیروز توی فروشگاه شهروند همه چیزو زیرو رو میکزد تا ببینه کدوم استاندارد داره و کدوم نداره.
آقای خونه خیلی به محل کارش نزدیک شده و خیلی خوشحاله .
امروز میخوام به یکی دوتا از دوستام زنگ بزنم و شماره جدیدمو بهشون بدم.
درس چند وقت تعطیل شد و حالا اگه به خودم نجنبم باید شب امتحان غش کنم از استرس.
آخر هفته میریم اصفهان چون حال مادربزرگ آقای خونه بده و ممکنه ...اتفاق بدی براش بیفته ...البته عمر دست خداس و معلوم نیست که چه کسی کی و کجا این دنیا رو ترک میکنه .
کلمات کلیدی: