دانشمند، سلطان خدا در زمین است، پس هرکه با وی در افتد بر افتد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
امروز باز همسرم به ماموریت رفت .البته دیروز تازه آمده بود.

شیرین پسر خیلی برایش دلتنگی میکندوالبته حسابی خدمت من میرسد.از ساعت چهارونیم که همسر رفته تا الان که ساعت ده وبیست دقیقه است(حدود شش ساعت)پانزده بار رفته دستشویی مخصوصا وقتی که میبیند من به چیزی غیر از او توجه میکنم یا غمگینم یا کمی غیر عادی هستم تعداد دستشویی رفتنهایش بیشتر میشود.

همسر دیروز میگفت باید بفرستیمش مهدکودک.چون زیادی به من وابسته شده اما نمی دانم چرااین موضوع اینقدر بغرنج شده .راستش من هم به شیرین پسر وابسته شده ام وهم نمی توانم به مهدکودکها اعتماد کنم وهم از اینکه او را از خانه دور کنم احساس گناه میکنم.از روزی که پسرم بدنیا آمده بارها با خودم فکر کرده ام که آیا من مادر لایقی هستم یا نه؟

همین الان هم به یاد پدرش افتاده و گریه میکند.مناضره دکتر احمدی نژادوآقای کروبی هم شروع شده.میروم ودوباره برخواهم گشت.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:11 صبح     |     () نظر

مینا:محمد جواد عزیزم تورو خدا یه دیقه اجازه بده بنویسم بعد میام بازی.

محمدجواد:نه....بیا..بیا

مینا:خواهش میکنم

محمدجواد:پس عکس جوجو بیار

جوجو

بالاخره حواسش پرت شد و رفت .اما انگار ذهن مرا هم خالی کرد.دوستش دارم رفیق باوفایی است فقط گاهی که بهانه گیر میشود وکمی اذیتم میکند.

ماهنوز تنهاییم همسرحسابی کنگر خورده ولنگر انداخته انگار نه انگار که ما منتظرش هستیم البته برای کار رفته ولی از تعداد تلفنهایش پیداست که خیالش از بابت ما راحت است.

امروزهرکس راکه دیدیم وبا هرکس که صحبت کردیم درگیر مسائل انتخابات بود ما هم کلی با آدمای مختلف بحث انتخاباتی کردیم .تقریبا هرکس را که می شناسم به دکتر احمدی نژاد رای میدهد.

یه مشکل فوق العاده بزرگ در آشپزخانه داشتم(?ماه است)با سینک ظرفشویی که تلاشهای من وهمسر در موردش بی نتیجه بود .دو روز است که بابا پروژه اش رابدست گرفته واگر خدابخواهدانگار مساله حل شده.

ساعت ?شب عمه زری زنگ زد برای خدا حافظی.خانوادگی دارند میروند کربلا (خوش بحالشان).

محمدجواد برگشت خوابش میآید.

محمدجواد:مامان میناااااااااااااا

مینا:بعله

محمدجواد:بیا قصه بگو

مینا:اومدم.اومدم

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:11 صبح     |     () نظر

همانطور که از وبلاگم مشخص است من به تازگی شروع به نوشتن وبلاگ کرده ام قبلا هم چیزهایی مینوشتم اما نه در فضای مجازی .در این یکی دو ماه تعداد زیادی از وبلاگهای وبلاگستان را خواندم ومتوجه نکات جالبی شدم.

?)هر وبلاگ معرف شخصیت واقعی و درونی نویسنده آنست(حتی قالب وعکسهایی که در وبلاگ به نمایش در میآید).وچون بیشتر اسمها مستعار است وکسی هم کسی را نمی شناسد معمولا نوشته ها صادقانه اند.

?)بعضیها(شاید خانمها ناراحت بشوند  ولی بیشتر بین خانمها دیدم)ازمسائل وجاذبه های جنسیتی وحتی گاهی ابتذال برای جذب مخاطب استفاده میکنند.که اتفاقا موفق هم هستند .

?)کسانی که از کلمات ومسائل سخیف استفاده میکنند در بین کامنتهایشان مواردی دیده میشود که آنها را از این کار برحذر میدارد و به نظرم این نشانه ی خوبی از وجود ارزشهای اخلاقی در فضای مجازی است.

?)احکام خداوند برای تمام دنیا وهمه ی متعلقات آن است نباید فکر کنیم احکام مربوط به روابط محرم ونامحرم(اعم از کامنتهایی که برای هم مینویسندوعکسهاومطالب نوشته شده در پستهاو...)ساقط مشوند چون همدیگر را نمیبینیم و نمی شناسیم.

?)وبلاگهایی که فقط مطالب تخصصی وعلمی دارند تقریبا متروکه اند(متاسفانه).

?)وبلاگهای مادرانه شادترینها هستند از همه نظر و معمولا مثل احساس مادران خیلی پاک و اخلاقیند.

 

اگر بازهم متوجه نکته ای شدم در پستهای بعدی مینویسم.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:10 صبح     |     () نظر

همسر پیام کوتاه زده که امشب برمیگردد.می خواستم برایش کیک درست کنم اما آب قطع شده .

به هرحال برایش یک سورپیریز دارم (شیرین پسر را امروزکچل کردم) طفلک خیلی زشت شده اما خودش نمیداند .چند دقیقه پیش در اتاقش میچرخید و برای خودش آواز میخواند:

ببین چه آقا شدم                       تمییز و زیبا شدم

واقعا کارهایش باعث شادیم میشود.انگار ازلحظه ای که کچل شده شیطنتش هم بیشتر شده خدا رحم کند.

با اینکه میدانم همسر برمی گردد نمی دانم چرا  اینقدر دلم گرفته؟خدا کند راحت برگردد


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:9 صبح     |     () نظر

چهارشنبه ??خرداد

همسر یکشنبه دوباره رفت ماموریت .چون دوشنبه شب تلفن خانه قطع شد(بعلت دستکاری همسایه جدید)وبدنبال آن گوشی موبایل من هم دچار مشکل گردید ناچار من و قند عسل در روز سه شنبه به خانه مامان وبابا نقل مکان کردیم.

صحنه اول

در آسانسور همراه خانم همسایه

خانم همسایه:سلام خوبی بالاخره درست تموم شد؟

مینا:سلام ممنون .خیلی وقته!!!!

خانم همسایه:اه .جدی !!! کجا مشغول بکار شدی؟

مینا:من!! هیچ جا  .شغل شریف خانه داری.

خانم همسایه:راستی!!!!!!!!!! آخه از زمستونه که میبینم پسرتو صبحها میذاری خونه ی مامان و بعد از ظهرها میای می بریش گفتم حتما رفتی سر کار.

مینا:کی من .من هر روز پسرم و میارم اینجا من الان یکماهه اینجا نیومدم .تازه شوهرم هم نیست دیگه تلفن قطع شد ترسیدم بمیرم و بچه تو خونه تنها باشه اومدم اینجا .آدمه دیگه.

خانم همسایه:وا .خب شاید من اشتباه کردم.

 

صحنه دوم  در اتاق به همراه خواهرها

مینا :راستی بچه ها وبلاگ منو دیدین؟

خواهر بزرگتر:ا . تو هم از اون حرفای خاله پیر زنکی مینویسی؟

خواهر کوچکتر :نه بابادلنوشته مینویسه طفلک.

مینا:

 

صحنه سوم مامان کنار ظرفشویی

مامان:ای خدا الهی این آشوبا تموم بشه.

مینا:آمین

مامان:.....اینام برن سر خونه زندگیشون ما راحت بشیم.

مینا:ماماااااااااااااااان

مامان:

مینا:

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پروردگارا به ما ظرفیتی عطا کن که دنیا را محل گذر ببینیم . برای رسیدن به تو زندگی کنیم وبرای رسیدن به تو بگذاریم و بگذریم.

قدر نعمتهایت رابدانیم و ناسپاسی نکنیم.

از هر آنچه که مخالف خواست تو باشد دوری کنیم.خداوندا مگذار که لحظه ای نفس ما زمامدار وجود ما گردد .


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:9 صبح     |     () نظر

همسر ای کاش الان خانه بودی.

محمدجواد تا صدای اذان را شنید دوید به طرف دستشویی بعد دوباره آمد توی اتاق و گفت "مامان بدو میخوام خضو(یعنی وضو)بگیرم".بعد دوتایی رفتیم دستشویی ومن براش وضو گرفتم.بعد اومد و یک جا نماز کوچولو پهن کرد ونماز خوند آنقدر قشنگ و روحانی که بهش حسودیم شد .آنقدر با نمک و شیرین که با خودم گفتم شاید بخاطر پاکی و خلوص او خداوند مرا خلق کرده باشد.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:7 صبح     |     () نظر

یا نورالنور

امروز روز تولد خواهرم و پدرم است(هر دویشان در یک روز بدنیا آمده اند البته خواهرم با سی سال تاخیر)

من هرسال روز تولدشان برایشان هدیه ای می بردم وگاهی جشن کوچک ولی شاد برایشان برپا می کردیم اما امروز چون روز خاکسپاری آیت الله بهجت است به احترام ایشان در خانه میمانم و یکی دو روز دیگر هدایایشان را می برم.فکرمی کنم خودشان هم اینطوری بیشتر میپسندند.مخصوصا خواهرم که مقلد ایشان هم هست.

عجیب است که ما آدمها وقتی تولد و مرگ اطرافیانمان را به این وضوح میبینیم اما باز هم در زندگیمان تغییر چندانی نمی دهیم انگار باورمان نمیشود که آمده ایم تا امتحانی پس بدهیم و سپس به جایی که ابدی است برگردیم .خوش بحال او که مرگ برایش پایان امتحانی بود با نمره ی عالی (خداوند درجاتش را افزون کند).


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:6 صبح     |     () نظر

به نام خداوند بخشنده مهربان

 

سلام.امروز روز تولد این وبلاگهاینجا میخوام از خودم و احساساتم وهمسرم که بینهایت دوستش دارم و مخصوصا محمد جواد(شیرین پسر .قند عسل)بنویسم.   خدایا کمکم کن تا نوشته ها ومنش و رفتارم در راستای خواست تو و رسیدن به تو باشد.       امیدوارم ازطریق این ابزار دوستان خوبی پیدا کنم.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:5 صبح     |     () نظر

<   <<   6   7   8   9      >
درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها