حتما میدونید که این جور میهمانیها جو سنگینی داره.
بعد از افطار محمدجواد یه خوشه انگور سیاه از توی سبد میوه ها برداشت وگذاشت توی پیشدستیش و مشغول خوردن شد.
مامان صدیق برای اینکه صحبتی کرده باشه که سکوت رو بشکنه رو به محمدجواد گفت.
مامان صدیق:محمدجواد چشمات چه رنگیه؟
محمدجواد:آبی!!!
(درحالیکه سالهاست هیچ چشم آبی سببی یا نسبی در خانواده دیده نشده)
مامان صدیق :نه عزیزم چشمات رنگ اون دونه های انگور که تویه دستته، سیاهه.
محمدجواد:ولی نژده هام که آبیه!!!
ما:
*نژده :به ضم نون یعنی مژه در فرهنگ کودکانه محمدجواد.
کلمات کلیدی:
ساعت2وپنج دقیقه ظهر دوشنبه من و محمدجواد مشغول دیدن برنامه سمت خداو کارشناس برنامه هم آقای ماندگاری.
محمدجواد: مامان این چه لباسیه که آقای آیت الله پوشیده؟
(محمدجواد به همه روحانیها میگه آیت الله.)
من: عبائه مادر جون .عبا
محمدجواد: چه جوری پوشیده که این شکلی تا پاش اومده ؟برای چی این لباسو پوشیده؟
من:عزیزم این لباس مثل یه روپوش بلنده.چون لباس پیامبر(ص) اینجوری بوده حاج آقا هم پوشیده .چون لباس مبارکیه.میخوای این دفعه که رفتم قم برات یه عبا بخرم که باهاش نماز بخونی؟
محمدجواد:(با خوشحالیه زیاد در حالی که آماده میشد بپره توی بغلم) آره مامان بخر .من آبی خوشرنگشو میخوام.
من:آبی؟.امان از دست تو پسر ناقلا.
من و محمدجواد:
کلمات کلیدی: