آقای خونه ی ما باز هم غایب است...
(چقدر این جمله ای که نوشتم تلخ است!!!).
دیروز قبل از اینکه برود فرصتی شد تا با هم نهار بخوریم... چون میدانستم میآید خانه را تمیز کردم ...غذای دلخواهش را پختم ... لباس مورد علاقه اش را پوشیدم... چون معتقدم موقع خدا حافظی باید تصویری زیبا از خودمان در ذهن سایرین باقی بگذاریم...او هم خیلی مهربان و دوست داشتنی بود مثل روزهای اول نامزدیمان...
بس که سرش شلوغ است این آقای نازنین ما گاهی در کنار هم بودنمان ختم میشود به چشم دوختن به صفحه لپ تاپ هایمان و چک کردن ایمیلها ونوشیدن یک استکان چای دارچین...
با هم بودنمان و گفتگوهای دونفره مان را وقتی محمدجواد خواب است خیلی دوست دارم ... معمولا در اینجور مواقع موضوع صحبت اداره خانه یا یک مسئله اجتماعی ،مذهبی ،اقتصادی یا سیاسی است و عاشقانه هم نیست ولی چون دونفره است خیلی احساس خوبی دارد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حدود یکماه تا امتحانات پایان ترم وقت دارم .شروع کرده ام به درس خواندن به طور جدی...
یک عالمه حرف توی ذهنم هست که نمی دانم چگونه باید بنویسمشان ...
دلم میخواهد خیلی خوب باشم ... دلم میخواهد روحم وسیع باشد ...
یک سئوال مهم... آیا مادر خوبی هستم؟!!
خدایا ...دلم برایت تنگ شده هرچند که تو از من دور نیستی و این خود منم که حجاب راهم... گاهی لطف ومحبتت را آنچنان احساس میکنم که سر مست میشوم... ستایشت میکنم که یگانه ای و لایق پرستش و ستایش...
کلمات کلیدی: